به قول شاعر:
امشب سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، باشد رازی با ستارگانم
...
آره امشب در دل نوری دارم، عاشقم اما نمی دانم عاشق چه کسی!؟
من بچه که بودم خیلی وقت ها این طور بودم انگار لازم نیست عاشق کسی بشوم، خودم، خود عشقم!؟
اما از وقتی اولین بار عاشق شدم یا بهتر هست بگویم دیگر بزرگ شده بودم این حالت هایم کمتر شده بود!؟
امروز فهمیدم هر وقت عاشق شدم از سر دلسوزی طرف مقابل را دوست داشتم یک جور احساس گناه نسبت به او داشتم و حتی وقتی گذاشتمش کنار احساس گناه داشتم!؟
نمی دانید چقدر الان حالم خوب است که دیگر هیچ چیز مخفی در زندگیم ندارم، آزادم و رها هستم و می دانم احساس گناه هایم بی خودی است می خواهم بروم پیش مشاور و صحبت کنم ببینم چرا احساس گناه دارم و چگونه بر طرف می شود!؟
من چند وقت است که فهمیدم من نباید عاشق می شدم، باید عاشقم می شدند! من زن اثیری هستم! البته خیلی ها آمدند جلو ولی من نخواستم!؟
حال دلم را با مرور گذشته بد کردم!؟ امروز روز خوبی داشتم پر برکت بود! الان دیگر در اوج آسمان نیستم!؟
بد نبود
اما برای شروع نوشته قبلی خوب نبود
برای شروع یه آدم جدید
عشق شاید جوشش محبتی نسبت به هستی و خودمون و خداست. شاید داری اینو تجربه میکنی. میگن این بزرگ ترین نیایش و نماز واقعی هست. نوش جان
شاید مرسی