باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آیا خدا با ما حرف می زند؟

حتما به یاد دارید وقتی عمیقا فکر می کنیم یا دعا می کنیم نداهایی در سرمان می پیچد اما آیا این نداها و صداها از طرف خداست؟

لازم است بگویم جز اندک زمانی که الهامی صورت می گیرد یا موارد استثنایی که در طول تاریخ کم بودند که بهشان وحی میشده است در بقیه ی موارد این صداهای درون خودمان است که با ما حرف می زند!؟

این صداها می تواند فرشته ی درون یا شیطان درون باشد یا وجدان و من برتر باشد یا صدای والدین و معلم هایی باشد که در کودکی داشتیم و ممکن است ندای مثبتی باشد یا ندای منفی باشد مثلا ما را امیدوار کند یا ناامید کند، این را هم بگویم مثبت و منفی بودن نشانه ی اینکه از طرف خود الهی ماست یا خود شیطانی ماست نیست چه بسا خود شیطانی گاهی الکی ما را امیدوار کند و گاهی الکی ما را ناامید کند!

اما به هر صورت یک چیز مشخص است اگر ندا به جانتان می نشیند آن را نیک می شود در نظر گرفت طبقش عمل کرد اما اگر غم و ماتم واهی ایجاد می کند یا شادی واهی آن همسو با شما نیست هر چه خود را بهتر بشناسیم می توانیم میان وهم و وجدان و ... تمایز قائل شویم فقط لازم است با خود خلوت کنیم و صداهای توی سرمان را یادداشت کنیم و مراقبه کنیم!

در همین زمینه مولانا بیتی دارد که می گوید:

هر ندایی که تو را بالا کشید / آن ندا می دان که از بالا رسید

هر ندایی که تو را حرص آورد / بانگ گرگی دان که مردم درد

اینجا منظور از بالا کشیدن تعالی بخشیدن است و حرص هم مثال از صداهای درونی شیطانیست البته حرف های آدم های دیگر را نیز می توان همین طور تعبیر کرد!

درک من

تازگی درکم از نوشته ها و کتاب ها بیشتر شده، قبلا یه چیزایی رو سطحی تر می فهمیدم یا اشتباه می فهمیدم، الان تازه دارم می فهمم اون چیزی که مد نظر نویسنده است الزاما اون چیزی نیست که من از نوشته می فهمم!؟

شاید باید برای یه خط باید کلی پرس و جو کنی و من چه ساده ازش رد میشدم، تند تند می خوندم!؟

دیشب خیلی مایوس شدم چند تا تکه از کتاب های کهن رو خوندم، فکر می کنم قبلا خونده بودمشون ولی درست فهمشون نکرده بودم، الان دیگه می دونم درست فهم نمی کنم و فهمم ثابت نخواهد موند!؟

چقدر تنهایی آدم تو این شرایط بیشتر میشه!؟ واقعا دارم حس می کنم همه چیز وهمه!؟ عقلم داره به چشم خودش می بینه!؟ حتی خودمم وهمم!؟ اینکه داره صحبت می کنه کیه!؟ خول شدم!؟

ارتباط با دوست

نمی دونم من خیالاتی هم و وهم خودمه یا واقعا با دوستان و آشنایان در ضمیر خودم ارتباط دارم یعنی یه عملی در قبالشون می کنم بعد یه واکنشی ازشون در ذهنم میاد، این چقدر واقعیه؟! آیا صرفا خیاله؟! ولی من دقت کردم روی اون طرفم اثر داره، انگار در سطح ضمیر با هم ارتباط داریم، از قدیما هم این طور بودم ولی بهش آگاه نبودم چند وقته دارم می بینمش!؟ مثلا اون روز گیل پیشی دیر کامنتم رو تایید کرد، منم گفتم دیگه کامنت براش نمی ذارم، بعد توی ذهنم واکنش نشون داد که دوستم داره ناراحت میشه، بعد جالب بود دوباره چک کردم دیدم تایید کرده!؟ این ارتباط رو با اونایی که عاشقشون بودم هم دارم!؟ این پدیده اسمش چیه!؟


پی نوشت: می تونم ساعت ها با شخصیت خیالی از دوستم تو ذهنم گفتگو کنم!؟ و دیدم این شخصیت خیالی شبیه شخصیت واقعی خود اون فرد هست و اثرات همون فرد رو روم می زاره!؟