باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روزنوشت اول صبحی

دیروز روز کارگر بود!

روز معلمم بود!

یه جا خوندم این روز معلم به خاطر اعتراضات زمان شاه هست!

اتفاقاتی افتاده بود که در یک سیستم دموکرات میفته!

نخست وزیر استعفا داده بود و رهبر اعتراضات وزیر فرهنگ شده بود!

نمی دونم داستان واقعی بود یا ساختگی!؟

************

دیشب خواب های عجیب و غریب دیدم!

خواب دیدم استاد کامپیوتر شدم!

عشق سابقم استاد کامپیوتر بود!

بعد بهم کمک می کرد!

آخرش یک دفعه شبیه بابام شد!؟

من که نفهمیدم چرا این خواب رو دیدم و پیامش چیه!؟

اتفاقات امروز خیلی پرانرژی هستم!

با اینکه خواب پر افت و خیزی بود!

تازگی خواب های عجیب و غریب زیاد می بینم!

فکر کنم از طرف شیطانه!؟

مثلا یه شب خواب دیدم خانواده ام با دکتر دست به یکی کردن!؟

خانم دکتری که قبلا پیشش می رفتم و نزدیک شده بودیم!

خیلی خواب پر هول و ولایی بود!

چون که ضد من دسیسه کرده بودن!

بیدار که شدم دیدم اعصابم بی خودی خرده!؟

خلاصه که این چرت و پرتا رو نخونید!؟

جدیشون نگیرید!

ذهن من بیماره!

تو خوابم ول نمی کنه!؟

**********

به مامانم اون روز میگم من فکر می کردم آمریکایی ها مردم بهتری از ایرانیا هستند اما با انتخاب هاشون نشون میدن نیستن!

بایدن و ترامپ!؟

کدوم آدم عاقلی به ترامپ رای میده؟!

بایدنم که مریضه معلوم نیست چی کار می کنه؟!

چهار سال پیش من فکر می کردم سندرز رای بیاره!؟

ولی حدسم اشتباه بود!

واقعا اکثریت هر جامعه ای مشکلات خودشون رو دارن!

خیلی فرق نمی کنه کجا زندگی کنی!

آدما همونن، وحشی، غیر قابل پیش بینی ، غیر منطقی، نادون!

میگن خیلی ها تو رابطه جنسی وحشی میشن فحش میدن!

خوبه من از زیر این چیزا در رفتم وگرنه برام غیر قابل تحمل بود!

البته وحشیگری و خشونت رو خیلی جاها میشه دید مثل هاکی، فوتبال آمریکایی، حتی فوتبال!؟

تماشاچی ها هم همین طورن که این چیزا رو دوست دارن!

برای کنترل و خارج کردن انرژی این آدما این چیزا ابداع شده!

چون کاریش نمیشه کرد کسی که روحیه ش این طوره!؟

شاید یه زمانی که آدما به شکار میرفتن و همه ش با هم می جنگیدن این روحیه خوب بود!

اما الان مذمت میشه!؟

شاید منم چون خودم ذاتا آرومم حتی صدامو بلند نمی کنم این جوری فکر می کنم از نظر اونا من غیر قابل تحملم!؟

شاید بهم بخندم، بگن برو بابا، تو نمی فهمی!؟

شاید راست بگن من در اشتباهم!؟

حکایت شیخ ابوسعید ابوالخیر


شیخ ابوسعید ابوالخیر برنشست «بر اسب» با مریدان.
در راه رافضتی از خانه بیرون آمد ، شیخ را دید با جمع ، لعنَت آغاز کرد.
جماعت قصد زخم او کردند.
شیخ گفت: آرام گیرید ، باشد که بدان لعنت بر وی رحمت کنند.
جمع گفتند: چگونه رحمت کنند بر کسی که بر چون تویی لعنت کند؟!
شیخ گفت معاذالله ، او لعنت بر ما نمی کند او پندارد که ما بر باطلیم و او بر حق ، او لعنت بر آن باطل می کند برای خدای را.
و آن مرد ایستاده بود و آن سخن که شیخ می گفت می شنود ، حالی در پای اسب شیخ افتاد و گفت: ای شیخ توبه کردم ؛ بر حق تویی و بر باطل من ؛ اسلام عرضه کن تا به نو مسلمان شوم.
شیخ مریدان را گفت: دیدی که لعنتی که برای خدای کنی چه اثر دارد!


اسرارالتوحید
فی مقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر
محمد بن منور ، ص ۵۹

روزنوشت خوابالودی

امروز همه ش خوابم میومد!

ولی خوابم نبرد!

چشمام خسته است!

صبح فقط دو بخش داستان گدا رو خوندم!

نویسنده ش نوبل ادبیات گرفته!

اهل مصر هست و عرب!

اسمش نجیب محفوظ هست!

داستان در مورد یه آقای میانسال هست که دچار بحران میانسالی شده!

وکیله و جوون که بوده شاعر و مبارز سیاسی بوده!

برای اینکه حالش خوب میره کاباره!

با زن های کاباره ارتباط میگیره!

خانم و بچه هاش ازش جدا میشند!

الان اونجاشم که آقاهه می فهمه باید بره دوباره دنبال شعر!

داستان رو لو نمیدم تا بخونیدش!

هم کوتاهه هم خیلی خلاصه و خسته کننده هم نیست!

جالبه که وقتی رو میاره به شعر بیشتر شعر فارسی و هندی می خونه!

چند تا کتاب دیگه از آقای نجیب محفوظ پیدا کردم!

به ادبیات معاصر عرب علاقمند شدم!

اولش با شعر شروع شد!

محمود درویش و نزار قبانی!

بعدم چند تا کتاب از جبران خلیل جبران خوندم!

اتفاقی این کتاب گدا رو پیدا کردم ولی جالب دراومد!

کتاب داستان خودش یه پا سیر و سیاحته!

با دنیاهای دیگه آشنا میشی!

فضاها و فکرهای دیگه!

دارم کشکول شیخ بهایی رو هم می خونم!

خوبه حال و هوای اونم دوست دارم!

یه جورایی شبیه مولاناست!

میگه زمان حجاج بن یوسف، خلیف ی عباسی، 120 هزار نفر کشته شدند و 30 هزار نفر زندانی بودند!

زندان ها سقف نداشته و زندانیان زیر آفتاب بودند!

این قدر که سیاه می شدند و دیوارهای زندان خیلی بلند بوده!

خیلی حرفای خوبی میزنه!

میگه من جلوی تیر دشمن صدمه ندیدم اما از دوستم صدمه دیدم!

واقعا مهندس بوده و از هندسه و ریاضی هم میگه!

فرصت کردید بخونید نوشته هاش کوتاه کوتاهه!

امروز البته نخوندم!

امروز کتاب مقدسم نخوندم!

دیگه جمعه بود و چشمام خسته بود!

استراحت کردم!

راستی امروز برادر مسیحیم جوابم رو داد!

میگه ما نون و نمک عالیم!

مردم ما رو می بینن به خدا ایمان میارند!

پس باید تا می تونیم مثل عیسی مسیح باشیم!

داستان مخلوق و خدا

گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟... خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا می نگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم؟ دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!!!! 

خدایا واسه داده ها و نداده هات شکر...  

داستان آموزنده


هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت.
یک لاک پشت حسود...  او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت. هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟
و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد. سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی وحسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شود .