باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

فرمان زندگی را در دستان خود بگیریم

کنترل روی زندگی خود داشتن به معنای قبول مسئولیت هر آنچه هستیم و شرایط موجود است!

این خیلی راحت است که تقصیر هر چیزی را گردن دیگران بیندازیم و هیچ کار نکنیم چون تقصیر آن هاست اما اگر ادعا داریم آدم خاصی هستیم لازم است ذهنمان را با پر از فکر در مورد دیگران نکنیم و سررشته ی امور را بدست بگیریم و در حد خود تاثیرگذار باشیم!

اگر توقعمان را از دیگران و جهان و خودمان کم کنیم و بر عکس توقع اتفاقات بد داشته باشیم دیگر هیچ گاه احساس نفرت در ما بیدار نمی شود، ما کار خود را به نحو احسن انجام می دهیم و نتیجه را به کائنات می سپاریم، شاید نهالی که می کاریم زود ثمر دهد یا زمانی طول بکشد که ثمر بنشیند به هر صورت ما هر روز به آن آب می دهیم و رسیدگیش می کنیم!

برای درک بیشتر این موضوعات به کتاب زندگی عاقلانه از آلبرت الیس مراجعه کنید!

ما و دیگران

یه جا خوندم رفتار خودتون باعث میشه که گرگ درون دیگران رو بیدار کنید! اتفاقا بارها دیدم که طرف داشته با من حرف میزده و یک دفعه چشماش به یه سمتی رفته و نیشش باز شده و شروع کرده سرم کلاه بزاره و جالبیش اینجاست که منم اینو دیدم و فهمیدم داره چی کار می کنه اما خواستم به روش بیارم اما با خودم گفتم نه بده و زشته و بی احترامیه!؟

بعدشم پشیمون شدم و تا چند روز حرص خوردم و گفتم باید دهنش رو سرویس میکردم اصلا به روش میاوردم که آبروش جلو همه بره، فکر کرده من خنگم نمی دونه از اون زرنگ ترم، کلاهبردار و ... از این حرفا ولی باز هم همیشه در موقعیت همون تصمیم رو میگیرم و مثل گوسفندا فقط می خندم که سرم کلاه بزاره!؟

البته فکر کنم اینم ریشه در روان رنجوری داره و فقط من این طور نیستم مرد و زن های دیگه ای رو دیدم که سمن بک میشن تنها راهش اینه که دیگه اون مغازه نری، حالا بعضیاشون نا واردن میشه پیچیندونشون و از دستشون خلاص شد اما بعضیاشون هستن خیلی بندازن و هر چی می خوای از دستشون خلاص بشی ولت نمی کنن!

ولی من دوست ندارم چون سرم کلاه میزارن مثل اونا گرگ بشم چون قیافه هاشون رو می بینم نمی خوام شکل اونا بشم!

کنترل و تغییر

ما دو رویکرد داریم انسانی که می خواهد کنترل روی محیط و  دیگران داشته باشد و تغییر درشان ایجاد کند یا انسانی که کنترل را از بیرون بر می دارد و به درون خود می برد تا تغییراتی در خودش ایجاد کند!

واقعیت این است که اگر تمام آدم ها از روش دوم استفاده می کردند هیچ گاه پیشرفت های علمی و تکنولوژی صورت نمی گرفت حال بحث اینکه این پیشرفت ها مفید بودند یا مضر بودند جایش اینجا نیست اما باعث شدند نگاهمان به خودمان و جهان تغییر کند و زندگیمان دگرگون شود!

شاید رویکرد دوم برای وقتی باشد که یک مشکل اساسی در فرد باشد که خود از آن بی خبر است یا وقتی که رویکرد اول جواب نمی دهد انسان ها به سراغ رویکرد دوم می روند!

به هر صورت بعضی آدم ها رویکرد اول را انتخاب می کنند و بعضی دیگر رویکرد دوم را، هر دو مزایا و معایب خودش را دارد و هر دو زمانبر و هزینه بر است ولی به نظرم نمیشود یکی را کنار گذاشت و به سراغ دیگری رفت، اگر بشود هر دو را موازی جلو برد خیلی بهتر خواهد بود!

نگاه ما به دیگران

بیشتر ما ذهن منفی داریم و در روبرو شدن با دیگران بدی ها و عیب های آن ها را بزرگ می بینیم اما لازم است بگویم هر آنچه در دیگری تشخیص می دهیم در خودمان هم هست چه خوبی و چه بدی وگرنه نمی توانستیم تشخیصش دهیم، دیگران مثل آینه برای ما عمل می کنند!

کاری که لازم است بکنیم این است که تمرکز خود را از اینکه دیگران چگونه اند برداریم و روی چگونگی خود تمرکز کنیم و نه تنها بدی و عیب یک نفر را به رویش نیاوریم یا جار نزنیم بلکه عیب دیگران را نیز بپوشانیم همان طور که خدا عیب های ما را می پوشاند و اگر کار خطایی کرد ببخشیمشان!

نکته ای که لازم است دقت کنیم این است که این مورد برای آدم هاییست که نسبتا خوب هستند اما اگر آدمی را می شناسیم و بد و بدخواه دیگران است و برای دیگران مشکل ایجاد می کند ما وظیفه داریم آنچه در او تشخیص می دهیم را به دیگران انتقال دهیم و در اینجا بخشش جرم و پوشیدن عیب دیگری ظلم به دیگران است!

در جستجوی عشق

امروز یه تیکه از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو رو دیدم میگفت کیمیاگری یعنی تبدیل نفرت به عشق و این چیزا! با خودم گفتم من این کتاب رو راهنمایی بودم خوندم از اون موقع دنبال عشقم اما همه چیز برعکس شده! به جای اینکه به عشق و خوبی و صلح برسم بیشتر گرفتار شدم البته از همه لحاظ بدتر نشده ها ، یه پیشرفت هایی هم داشتم اما اتفاقا تنهایی و انزوام بیشتر شده، اعتمادم خیلی خدشه دار شده، دوست داشتن توم مرده و ....

البته شاید اگر دنبال عشق نمی رفتم الان خیلی گرفتارتر بودم والا ما که می بینیم تمام نویسندگان و روشنفکران و فیلسوفان مدرن از ما گرفتارترند! روزگار غریبیست نازنین، روزگار غریبیست! کی چشم ما روشن میشه نمی دونم!؟