باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آینده و توکل

ترس از آینده و استرس و اضطراب برای آن در جامعه ی مدرن امری عادیست، ما از کودکی وقتی اتفاقات غیرقابل پیش بینی برایمان می افتد ایمان خود را از دست می دهیم و می گوییم اگر خدا هست چرا این اتفاقات برایمان افتاده است و بعد دیگر همه ش منتظریم اتفاق بد بیفتد اما توجه داشته باشید ما در کودکی هنوز درک درستی نداریم و تجزیه و تحلیلمان کودکانه است!

بزرگتر که می شویم حکمت بعضی از وقایع برایمان روشن می شود و می گوییم چه خوب شد اتفاق افتادند این بار آگاهانه ایمان می آوریم و در مراحلی از مسیر زندگی وقتی دیگر کنترل شرایط از دستمان خارج شده است یاد می گیریم آینده را به خدا بسپاریم و فکرش را رها کنیم و این اسمش توکل است نوعی اطمینان که هر اتفاقی بیفتد خواست خداست و خدا اگر بخواهد معجزه می کند البته هر چه جلوتر می رویم وقایعی اتفاق میفتد که بیشتر بترسیم اما آنگاه هم باز لازم است توکل کنیم و قدم به جلو برداریم و از تاریکی ها، غم ها، دردها، رنج ها، بیماری ها و سختی ها نترسیم!

روح و روانم خط خطی شده!

با هر خبر حمله نظامی به یه گوشه از این خاورمیانه که میاد یه خط روی روح و روان من میفته!

سعی می کنم اخبار رو با جدیت دنبال نکنم اما شبکه های اجتماعی هم پر این خبراست!

وقتی میگه بچه کشته شده و عکساشون رو میزارن تنم می لرزه درسته عاشق این بچه ها نبودم اما بچه بودند، شاید پدر و مادر درستی نداشتند شایدم پدر و مادرشون آدمای خوبی بودند ما چه می دونیم اما از کجا می دونید این بچه ها قطعا مثل پدر و مادرشون میشند؟!

ما که پدر و مادرمون حزب اللهی بودند همه مون بر خلاف اونا شدیم البته خوب نبود من که عمری سرگشتگی کشیدم اونای دیگه هم نمی دونم چطورن اما حالشون چندان خوب نیست!؟

این چند روز یاد یه انیمیشن ژاپنی افتادم اسمش افسانه ی توشیشان بود یه پسری بود که مادرشو تو بچگی گم می کرد و بعد تنهایی با خلافکارا بزرگ شد و دزد بود اما یه پیری راهنماییش کرد و اون آخرش به روشن شدگی رسید!

ما نمی تونیم از پیش خودمون حکم بدیم و برای آینده و زندگی یه نفر تصمیم بگیریم یعنی در اون جایگاه نیستیم، اینا همه میره تو کارنامه اعمالتون حداقل به خودتون رحم کنید!؟

هوش مصنوعی و آگاهی و کتاب

امروز روی آپارات یه گفتگو دیدم از یه استاد دانشگاه تهران، در مورد هوش مصنوعی و تمدن لینکش رو می تونید بزنید، جالب بود، آخر گفتگو دو تا کتاب معرفی کرد یکیش در مورد آگاهی بود رفتم این کتاب رو از سابت ناشر بگیرم دو تا کتاب دیگه هم در مورد آگاهی گرفتم، به نظر خیلی جذاب می رسند فقط بخونم چون من هنوز دقیق نمی دونم آگاهی چیه؟! البته هنوز خود دانشمندان هم درست نمی دونند!

خود گفتگو هم خیلی جالب بود واقعا فکرش رو نمی کردم هوش مصنوعی می تونه در آینده این قدر کارهای مختلف بکنه و یه کتاب هم در مورد هوش مصنوعی معرفی کردند که دیگه اون رو فعلا سفارش ندادم باشد تا عمری باشه و من باز بخونم،  آخه یه مقدار از حوزه ی روانشناسی خسته شدم از حوزه ی دین و عرفانم خسته شدم شاید این کتاب ها یه مقدار بهم نشاط بده!

آها راستی یه نکته ی جالب گفتند که هوش مصنوعی می تونه سوگیری داشته باشه چون پایگاه دانشش سوگیری داره لاجرم تحلیلی که می کنه با سوگیری هست به این دقت نکرده بودم و اینکه ما باید یاد بگیریم چگونه از هوش مصنوعی سوال بپرسیم تا جواب درست بده و باید یاد بگیریم جواب هاشو تحلیل کنیم تا یه موقع جواب نادرست داد متوجه بشیم!

عشقی بزرگ یا کتابی بزرگ

الان داشتم در تلگرام پرسه می زدم این متن رو دیدم:


در واقع تنها دو چیز هست
که می‌تواند یک انسان را تغییر دهد:
عشقی بزرگ یا یا خواندن کتابی بزرگ. .
پل دزلمان

نمی دانم چقدر درست هست اما تجربه ی من می گوید درست است برای من اتفاق افتاده است اما من حالا دلم می خواهد همان حس دبیرستانم را می داشتم قبل از تمام مصائبی که بر سرم آمد!

نمی دانم بهتر شده ام یا بدتر یا در بعضی مقولات بهتر شدم در بعضی دیگر بدتر شده ام! نمی دانم می ارزید یا نه!؟

اما انگار از یک پل گذشتم و دیگر گذشتم و تمام شد، جان کندم، بیچاره شدم اما گذشت اما مانده ام با آینده چه کار کنم!؟

یعنی چه می خواهد بشود؟! الان باید یک چیزی یا یک کسی بیاید و من را با خودش ببرد، دوباره متولد کند، من این طوری خود به خودی نمی توانم!؟

زندگی چیست؟

دیروز فهمیدم من که دنبال معنای زندگی می گردم اصلا نمی دانم خود زندگی چیست!؟ یک تحقیق مختصر کردم:

بعضی ها با زندگی مثل یک شئ برخورد می کنند در نوشته هایشان وقتی در مورد زندگی صحبت می کنند انگار یک شئ است!

بعضی ها زندگی را تجربیات و روزمرگی ها و رویدادهای گوناگون می دانند و همین آونگ بین ملال و لذت را زندگی می دانند!

اما بعضی ها وقتی از زندگی حرف می زنند چیزی ورای آنچه ما درکش کرده ایم را توصیف می کنند یک جور شوق و سرور، یک جور جریان عشق این ها زندگی را جور دیگری تجربه کرده اند!

اما از نظر خودم زندگی یک فضاست آنچه پیش رو داریم و آنچه از آن گذشته ایم، گذشته که نابود شده است اما هر آنچه داریم آینده است!

آها یادم رفت بعضی ها هم زندگی را لحظه ی حال و اکنون می دانند که باید در آن حضور داشت یعنی زندگی همین اکنون است!

خوب با این صحبت ها آخرش شما چه نتیجه ای می گیرید؟ زندگی چیست؟ به نظرم اول باید دریافت خود زندگی چیست بعد به دنبال معنایش رفت!؟