باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

حکایت حاتم طائی


ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانید کرد
ز راوی چنان یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر
زن از خیمه گفت این چه تدبیر بود؟
همان ده درم حاجت پیر بود
شنید این سخن نامبردار طی
بخندید و گفت ای دلارام حی
گر او در خور حاجت خویش خواست
جوانمردی آل حاتم کجاست؟
چو حاتم به آزاد مردی دگر
ز دوران گیتی نیاید مگر
ابوبکر سعد آن که دست نوال
نهد همتش بر دهان سؤال
رعیت پناها دلت شاد باد
به سعیت مسلمانی آباد باد
سرافرازد این خاک فرخنده بوم
ز عدلت بر اقلیم یونان و روم
چو حاتم، اگر نیستی کام وی
نبردی کس اندر جهان نام طی
ثنا ماند از آن نامور در کتاب
تو را هم ثنا ماند و هم ثواب
که حاتم بدان نام و آوازه خواست
تو را سعی و جهد از برای خداست
تکلف بر مرد درویش نیست
وصیت همین یک سخن بیش نیست
که چندان که جهدت بود خیر کن
ز تو خیر ماند ز سعدی سخن

#بوستان_سعدی

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 22:48

توی قرآن اومده وقتی نعمتی به بشر میدیم بخل میورزه. درحالیکه اگه با دل پاک در حد وسع ببقشیم خدا هم کمکمون می کنه ان شاءالله

آره منم این طوریم خدا هدایتمون کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد