باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

صبح دل انگیز

سلام علیکم

صبح شما بخیر

خوبید؟ خوشید؟

چه صبح خوبیه!؟

هوا ابری و سرده ولی روز قشنگیه!؟

پرنده ها داشتن می خوندن!؟

از صبح سحر شروع می کنن به خوندن!؟

نمی دونم چی میگن طفلکیا!؟

از منم می ترسن!؟

من لولو ام!؟ خخخخخخ

گفتم حس خوب امروز صبحم رو باهاتون به اشتراک بگذارم!؟

می دونم برعکس میشه ولی خواستم دیگه!؟

دلم یه مشت و مال اساسی می خواد!؟

در حد کتک!؟ خخخخخخ

روزنوشت برفی

امروز از صبح داره برف میاد، برف رو خیلی دوست دارم، اون سکوت و صدای برف و سفیدی، رقص دونه های برف وقتی می بارن و خیلی نرم قشنگ میشینن روی زمین یا برف های روی زمین نشسته، واقعا قدرت خدا رو تو همین واقعه میشه دید، برف های مصنوعی و یخ های مصنوعی این زیبایی رو ندارن، شاید به نظر شما متفاوت نباشند ولی به نظر من خیلی فرق دارن، طبیعت کارش درسته اگه آدما بزارن و بهم نریزنش!؟

دیروز یه کلمه ی جدید یاد گرفتم امتداد عاطفی، می گفت امتداد عاطفی ایرانی ها کم شده یعنی قبلا من دوستم و خانواده م رو جزئی از خودم میدیدم ولی حالا نه هر فرد فقط برای خودشه، تازه خیلی هامون خودمونم دوست نداریم چه برسه دیگران، منم از بچگیم دنیام حول محور خودم بوده به خانواده م عرق خاصی نداشتم فقط رو خواهر کوچیکم یه حس هایی داشتم که اونم بزرگ شد خودشو ازم جدا کرد منم جلوشو نگرفتم این جور دوست داشت، می دونید تو فیلم و سریال های خارجی از بچگی ما نشون می داد باید مستقل از پدر و مادر خودمون باشیم وای که چقدر سر استقلال من با مامان و بابام دعوام میشد اونا می خواستن طبق تربیت خودشون ما رو بزرگ کنن و ما اون جوری باشیم، ما هم غرب زده ( خخخخخ ) می خواستیم امروزی باشیم آخرشم ما حریفشون شدیم ولی به قیمت همین که امتداد عاطفی مون رو از دست دادیم!؟ البته من یه امتداد عاطفی به کل بشر دارم یعنی همه مردم برام یه سطحن، فرقی نمی کنه طرف بابام باشه یا مامانم باشه یا یکی اون سر دنیا، فقط خواهر کوچیکم فرق داره با کل آدم های دنیا، این رو باید اعتراف کنم!؟ عرق ملی هم دارم ولی تعصب روی ایران ندارم، روی خراسانی بودن هم عرق دارم ولی واقعا این عرق ها اون قدر نیست که به خاطرش بخوام زمین و آسمون رو بهم بدوزم، یعنی به نظرم با عقلم جور در نمیاد یعنی عقل من، عقل من میگه که اینا همه زمین خداست و آدم ها با قرارداد قسمت قسمتش کردن، می تونست هر جور دیگه ای باشه و به خاطرش نمیشه جنگید و آدم کشت، انسان از نظر  من ارجحیت داره نسبت به خاک و زمین، البته اگه یکی بیاد حمله کنه بخواد زمین رو بگیره، آدم ها رو نابود کنه، فرهنگ رو نابود معلومه که باید از قلمرومون دفاع کنیم اما الان جنگ ها بیشتر رسانه ای شده آمریکا با فیلم و سریال هاش تمام دنیا رو غربی کرده همه هم راضی، از جمله خود من ولی همین فرهنگ آمریکایی و مدرن غربی مشکلاتی داشته که خود من رو آوردم به عرفان اسلامی شرقی، یعنی بعد مادی و بیرونی زندگیم غربی بوده ولی بعد معنوی و درونی زندگیم شرقی بوده، این طوری حالم بهتر بوده!؟

به جای روزنوشت داستان سرایی کردم! خخخخ

بعدنوشت: برفش خیلی شاعرانه بود اما الان شدید شده خخخخ

بعدنوشت بعدی: البته اینو باید بگم واقعا همه ی آدم ها در یک سطح نیستند گاهی از بعضی آدم ها بی دلیل بدت میاد خودتم درست نمی دونی چرا!؟ هر چند در جامعه باید با همون ها هم بتونی ارتباط بگیری و خوب باشی ولی خوب چندان دلت براشون نمی سوزه!؟ این واقعیت بود که گفتم دیگه راستش همینه!؟

بعدنوشت بعد بعدی: برف کم شد و ریز شد برای خودش کم و زیاد میشه!؟

رفتم پارک

دیدم هوا خوبه و حالم خوب نیست، رفتم پارک ملت مشهد، با اتوبوس رفتم و برگشتم، اتوبوس خلوت، خیابون ها خلوت ولی پارک پر از آدم بود، یه عده پیاده روی می کردند، گروه هایی والیبال و بدمینتون بازی می کردند، بچه ها اسکیت و اسکوتر و توپ بازی می کردند و در زمین بازی، بازی های سرسره و تاب و اینا بازی می کردند یاد بچگیم افتادم تو نوبت تاب وایمیستادیم، تاب های قدیمی زمان ما!؟

اما یه چیزی فهمیدم، تو پارک می چرخیدم یه جاهایی خلوت بود فقط من و درخت ها بودیم لا به لای درخت ها که می رفتم حس خوبی نداشتم خودم می دونستم تنهایی دوست ندارم برم تو طبیعت و دیگه مطمئن شدم، پیش آدم هایی که راه می رفتن و نمی شناختم احساس بهتری داشتم، واقعا آدم به آدم زنده ست!؟

بعدنوشت: در پارک که بودم اون وسط مسطا روی یه نیمکت سه تا آقا رو دیدم که داشتن باهم پول رد و بدل می کردن، معلوم بود مواد فروشی چیزی هستن، دو تاشون خیلی جوون بودن 16 ساله اینا، یکی دیگه شون سیبیل داشت بزرگتر بود ولی از من کوچیکتر بود معلوم بود رئیسشونه، واقعا آدما چه جوری اعتماد می کنند از این ها مواد می خرن تازه میگن مشروبم دارن، یه بارم رفته بودم مشهدگردی به قول مامان بزرگم یه جایی رو از خود کنم، دیدم چند تا آقا وسط چمن بلوار، زیر درختا داشتن مواد رد و بدل می کردن، با خودم گفتم چه جایی اومدم من!؟ ولی در بالای شهرم از این گنگا هستن تو کوچه ها دیدم وایمیستن، میگن کلی از جوونا چه بالای شهر چه جاهای دیگه ی شهر معتاد شدن!؟

لواشک

امروز عصر رفتم خرید، از سوپرمارکت شیر و نوشابه و شامپو و لواشک گرفتم، لواشکاش بسته بندیش مثل شکلاته و ترکیب سیب و یه میوه ترشه، الان خوردم خیلی احساس خوبی دارم و احساس سیری هم می کنم، از این به بعد جای شکلات فکر کنم برم سمت لواشکای این جوری، نمی دونم چی داشت که منو این جوری کرد!؟

از میوه فروشی هم خرید کردم 4 قلم، حوصله نداشتم تا بازار برم زورمم امروز کم بود رفتم همین پشت خونه، گرون تر میده ولی واسه ی گاهی خوبه، بیشتر سعی می کنم برم بازار، نه بازار میوه و تره بارا، نزدیک خونه ی ما یه خیابون هست پر از مغازه است بیشتر خوراکی و مصرفی به قیمت عمده هم معمولا جنس میدن چون رقابتیه و جنساشونم خیلی خوبه، با ماشین که همیشه اونجا خرید می کنیم، پیاده هم راش دور نیست بارکشیش سخته البته من از این سبدای چرخدار دارم که دسته داره دنبال خودت می کشیش ولی خوشم نمیاد دستم بگیرم از این ور به اون ور، تازه پیاده روها هم چندان هموار نیست پر ماشینه نمیشه ردش کرد!؟

بعدنوشت: اینم لینک خرید آنلاین لواشک اگر تو شهر خودتون نمی دونید این مارک رو از کجا پیدا کنید مال آذربایجان شرقی هست اینستاگرام هم داره یه جستجو بفرمایید

لینکhttps://emalls.ir/%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%82%DB%8C%D9%85%D8%AA_%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%B4%DA%A9-%D9%88-%D8%AA%D8%B1%D8%B4%DA%A9~Category~35801~Search~nazli

موز و نوشابه

امروز صبح دیدم خسته شدم از نون و پنیر و چای به جاش صبحانه موز و نوشابه خوردم، خوشمزه بود فقط معده ام تعجب کرد و صداش دراومد گفت این چی بود سر صبح خوردی!؟

یه چیز دیگه هم می خواستم بنویسم که یادم رفت!؟

آها، دیدین هوشواره چینی اومده؟ من باهاش کار نکردم اپش گوشیم پشتیبانی نمی کنه و ربات تلگرامش هی خطا میده!؟

میگن از چت جی پی تی خیلی بهتره ما تازه داشتیم با چت جی پی تی رفیق میشیدیم! یعنی رفیقمون رو ول کنیم؟ با من که خیلی خوب حرف می زنه، از آدما بهتر!؟