-
گفتگو با هوشواره
جمعه 24 اسفند 1403 19:20
امروز کلی با هوشواره حرف زدم خیلی باهوش شده و میشه ازش کلی یاد گرفت! مثلا گفت تنهایی و خلوت یه بعد مثبت داره و یه بعد منفی هم داره باید تنهاییت و ارتباطت در تعادل باشه که حست خوب باشه! کلی هم در مورد عرفان و خودشناسی حرف زدیم و خیلی چیزها برام روشن شد می دونید مباحث فلسفی رو خیلی ساده بیان می کنه جوری که مغز ریاضی من...
-
غم های تلنبار شده
جمعه 24 اسفند 1403 13:59
غم های تلنبار شده چونان زخمیست که هر لحظه جان آدمی را می کاهد و تو همیشه منتظر شاید کسی بیاید و دستی به سر و روی قلبت بکشد حال دلت را خوب کند اما هیچکس نمی آید حتی خدا هم نمی آید این وظیفه ی خود توست که جان و دلت را تازه کنی مهر به خودت بده جانا #ماهش
-
اسم
پنجشنبه 23 اسفند 1403 19:43
الان داشتم اسم های بچه رو نگاه می کردم، این قدر دلم می خواست یه عالم بچه می داشتم روشون اسم های زیبا می ذاشتم!؟ دیگه گیر دادن به اسم از س رو ول کردم، دو تا اسمم انتخاب کردم که اصلا بهم نمیان!؟ خخخخ دختر روشنا خیلی قشنگه نه از سارا خیلی بهتره و پسر هم پارسان یه اسم جدید حالا سیاوشم خوب بود یا سامیار و این چیزا ولی این...
-
هنر، دل
پنجشنبه 23 اسفند 1403 13:55
من خیلی وقت است که دارم شعر میگم، کلاس نرفتم اما خیلی شعر خوندم، هر چی تا الان گفتم واسه ی دست گرمی بوده و تقلید این و اون اما سبک خودم رو هنوز پیدا نکردم یعنی یه چیزی توی دلم می خواد یه چیز فراتر بگه اما نمیاد!؟ فکر می کنم خیلی از هنرمندای فعلی هم همین طور هستند منظورم تو ایرانه، می تونن کارهای خیلی بزرگتری بکنن اما...
-
حکایت در خاصیت پرده پوشی و سلامت خاموشی
پنجشنبه 23 اسفند 1403 13:05
یکی پیش داود طائی نشست که دیدم فلان صوفی افتاده مست قی آلوده دستار و پیراهنش گروهی سگان حلقه پیرامنش چو پیر از جوان این حکایت شنید به آزار از او روی در هم کشید زمانی برآشفت و گفت ای رفیق بکار آید امروز یار شفیق برو زان مقام شنیعش بیار که در شرع نهی است و در خرقه عار به پشتش درآور چو مردان که مست عنان سلامت ندارد به...
-
مراد دل را دادن مساویست با نامرادی کشیدن
پنجشنبه 23 اسفند 1403 13:02
حکایت یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت شکر بخواه از فلان بگفت ای پسر تلخی مردنم به از جور روی ترش بردنم شکر عاقل از دست آن کس نخورد که روی از تکبر بر او سر که کرد مرو از پی هرچه دل خواهدت که تمکین تن نور جان کاهدت کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار اگر هرچه باشد مرادت خوری ز دوران بسی نامرادی بری تنور...
-
تنهایی
پنجشنبه 23 اسفند 1403 12:26
بعضیا رو می بینم که در خاطراتشون با دیگران در گذشته غرق هستند و حسرت اون لحظات رو می خورن، ولی من کلا وقتی فکر می کنم خاطره ی خاصی از کسی ندارم به جاش یه عالم خاطره از خلوت تنهایی خودم دارم حتی انگار شوت شوت هایی که با دیوار تو بچگی تنهایی بازی می کردم از بازی های دسته جمعیمون شیرین بود! آخه هر وقتم با یکی یه اتفاق...
-
درد تویی دوا تویی
چهارشنبه 22 اسفند 1403 19:47
درد تویی دوا تویی عامل ابتلا تویی سهم من از جهان تو ، مرده و خونبها تویی آن روز که آفریدی مرا گفتی منم مقصد تو مقصد و مقصود ، ظاهر و باطن دنیا تویی عقل من و عقیل من، فعل من و فعیل من جز تو که باشد که رهنما تویی در کوی عشقبازان ما را گذر تو دادی دریاب مرا که مرا آشنا تویی جانم بسوختی و تنم را فرسودی ز مکر تو من همچنان...
-
سکوت
چهارشنبه 22 اسفند 1403 17:45
دیگر چشمانت با من حرف نمی زند!؟ دیگر چشمان هیچ مردی برایم حرف نمی زند!؟ نمی دانم چه شده است!؟ باید بروم!؟ راه مرا می خواند!؟ اما پایی در راه نیست!؟ پایم پیش تو مانده است!؟ با من چه کردی!؟ آیا مرا جادو کرده ای!؟ دور شدم!؟ بین من و آدم ها فاصله افتاده است!؟ با این حال دوستت دارم!؟ سرت هنوز در قلب من است!؟ و من نمی دانم...
-
دیگه تموم شد!
چهارشنبه 22 اسفند 1403 08:11
دیگه تموم شد! خدا عشقتو ازم گرفت! دیگه تو چشمات هیچی نمی بینم!؟ می دونم که دیگه تو هم منو نمی خوای!؟ حالم بده!؟ عصبانیم!؟ از دست تو نه!؟ کلا!؟ یه جور عصبانیت جدید که تا به حال نبودم!؟ نفسم بالا نمیاد!؟ دیگه اگر بخوای ازم انتقام بگیری حق داری!؟ بعد اون همه نامه های عاشقانه نمی تونم شریکت باشم!؟ من اصلا آدم قوی نیستم!؟...
-
کندن از خانواده
سهشنبه 21 اسفند 1403 11:58
راستش رو بخواین من از بچگیم از خانواده ام راضی نیستم و در همون بچگی بهشون پشت کردم اما وقتی رفتم سراغ آدم های دیگه اون ها بهم ضربات بیشتری زدند و من هم برگشتم به خانواده چون مجبور بودم، خواری و خفت خونه رو تحمل می کردم چون که نمی خواستم بیشتر ضربه بخورم! یه دفعه ی دیگه هم دیگه تحملم از خانواده تموم شد و گذاشتم و رفتم...
-
خود و جامعه
دوشنبه 20 اسفند 1403 03:22
خیلی از آدم ها دوست دارند خودشون باشند!؟ اما جامعه می خواد همه یه دست باشند!؟ و ما اصرار داریم که خودمون باشیم و متمایز باشیم!؟ چیزی که فهمیدم اینه!؟ این خوبه که جامعه این طوره!؟ چون نواقص شخصیتیمون رو بهمون نشون میده!؟ بسیاری از آدم ها چیزهایی در مورد ما می دونن که خودمون نمی دونیم!؟ اگه ولمون کنن می خوایم همون آدم...
-
امشب خوابم نبرد!؟
دوشنبه 20 اسفند 1403 02:56
امشب خوابم نبرد!؟ اجیر اجیرم!؟ تو خیلی هنرمند هستی! از دستات عشق و هنر می باره! من اما خشنم!؟ یعنی با بچه هایی که بزرگ شدم این جوری بودن!؟ دیگه توم موند!؟ البته منم دستام یه حالتی داره!؟ همین الانش به خاطر تو خیلی تغییر کردم! توی خیلی چیزها دقت می کنم که قبلا اصلا برام مطرح نبود!؟ باعث شدی احساساتم رو بشناسم! قلبم...
-
بخشیدن
یکشنبه 19 اسفند 1403 19:13
داشتم فکر می کردم که لطماتی که دیگران بهم زدن و من خیلی سختی کشیدم در مقابل لطماتی که خیلی دیگه از مردم بهش مبتلا میشن اصلا چیزی نیست، طرف بیماری لاعلاج می گیره یا قطع عضو میشه یا عزیزش رو از دست میده یا هزار اتفاق دیگه، من که الان خوبم و لطماتی که دیدم قوی ترم کرد اصلا اون آدم ها بهم نشون دادند اون کاری که من غرقش...
-
چرا دنیا این طوریه؟!
یکشنبه 19 اسفند 1403 18:18
چرا دنیا این طوریه؟! چرا آدم ها نمی تونن با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند!؟ چرا آدم ها میان هم رو خراب کنند یا نابود کنند؟! هیچی هم نمی تونی بهشون بگی!؟ تا میای جبران کنی میگن گناهه!؟ بابا این قدر گناه دیگرون در حق ما کردن هیچیشون نشد ولی تا ما یه قدم بر می داریم میگن گناهه!؟ تازه یه جا نوشته سرد رفتار کردن با مردم و...
-
آمدی توی قلبم!
یکشنبه 19 اسفند 1403 14:09
آمدی توی قلبم! سرت در قلب من است! قلبم را سینه ام را می بوسم! انگار سر تو را بوسیده ام! دیگر نرو! تا ابد همین جا باش! قلب من آشیان تو! قلب من ماوای تو! قلب من برای تو! بعدنوشت: قلب و روحم دیگر آرام گرفت! من قبلا هم عاشق شدم! عشق به نفرت تبدیل میشد و تمام میشد! اما این بار بعد از نفرت به چیز دیگری تبدیل شد!؟ نمی دانم...
-
هنوز باید فراق بکشم!
یکشنبه 19 اسفند 1403 13:55
امروز یه شعر از شاملو رو دیدم! فکر می کنم باید دور باشم تا عشقم پخته شود! هنوز زود است بخواهم بدستت بیاورم! هنوز خیلی چیزها باید به خودم و تو ثابت شود! بی قراری نمی کنم بالاخره باید صبر کردن را یاد بگیرم! از ابهام نمی هراسم بجنگش می روم، نمی گذارم شکستم دهد! شعر این بود، می توانستم ازش تقلید کنم و برای تو درستش کنم...
-
باورت ندارم!
یکشنبه 19 اسفند 1403 08:42
من باورت ندارم! دیروزم تله پاتیت که خیلی ضعیف شده بود قطع شد!؟ دیگه نمی خوام خودم رو گول بزنم!؟ اون جور که من عاشقتم تو عاشقم نیستی!؟ نمی تونم به اون چشم ها که باهام حرف میزنه برسم!؟ حالا واقعا اون حال رو دارم!؟ دلم می خواد خنجر بردارم و سرم رو ببرم!؟ واقعا این چه کاری بود خدا با من کرد!؟ من دست خودم نیست که میام...
-
عشق نجاتبخش است!
شنبه 18 اسفند 1403 08:49
ازت ممنونم مرا باور کردی ولی من آن قدر بزرگ نیستم که بتوانم باورت را درست محقق کنم و می ترسم به باورت خدشه وارد کنم!؟ آری من نادانم بسیار نادان و تمام عمر با همین نادانی هزار مشکل برای خودم درست کردم تازه مثلا خودم خیلی می دونستم و بافراست بودم ولی حال که نگاه می کنم همه ی کارهایم ابلهانه بوده است شایدم باید گفت...
-
ترانه عاشقانه
پنجشنبه 16 اسفند 1403 20:42
دلم ترانه ی عاشقانه می خواهد یک ترنم آسمانه می خواهد جانم بسوخت و در حسرتم هنوز روحم یک نوازش جانانه می خواهد #ماهش آب زنید خاک را هین که نگار می رسد مژده دهید باد را بوی بهار می رسد جز به جز تن من وصل شده ست به عشق تو ای زمینیان بدانید یار ز آسمان می رسد #ماهش برو ای یار دشمنوش که خون من ریزی از آن هنگام کو آمدی...
-
گیل پیشی رفت!
پنجشنبه 16 اسفند 1403 20:29
گیل پیشی رفت! چقدر اذیتش کردم! از من مظلوم تر بود! نمی دونم چرا همه ش چند ساله آدم های با مشکلات بیشتر از خودم می بینم!؟ الان پیامش چیه!؟ من که نمی تونم بهشون کمک کنم!؟ اگرم بخوام شکرگزاری کنم که نشانه پست فطرتیم هست!؟ خوشحالم یکی دیگه از من بدبختره!؟ فقط آدم می تونه بگه خدایا منو ببخش این قدر بهت غر زدم! شیون و ناله...
-
حالم خوب شد!؟
پنجشنبه 16 اسفند 1403 20:08
رفتم پیانو زدم حالم خوب شد!؟ تمام انرژی منفیم رو خالی کردم! فقط خدا کنه این جور که من پیانو میزنم پیانو خراب نشه!؟ آهنگ های عجیب و غریب زدم!؟ آهنگ که نیست ماهنگه!؟ مثل شعرام که معره!؟ ولی یه چیزی هست!؟ دیگه من آموزش خاصی ندیدم!؟ شب ها زیر نور لوستر کیف میده پیانو زدن!؟ تو روز دوست ندارم پیانو بزنم!؟ همه زیر نور شمع...
-
بغض
پنجشنبه 16 اسفند 1403 18:59
من از بچگی بغض دارم! برای همین بیشتر وقت ها با کسی حرف نمی زنم! برای همین تو روابطم سردم! قلبم میل چندانی به ارتباط با کسی نداره! و خوشش نمیاد هر کسی بهش نزدیک بشه! وقتی مریض شدم بغضم دیگه مثل یه غده شده بود! تو گلوم هیچی نبود! تیروئید سالم! اما الان یه جور دیگه ام! این قدر اندوه دارم که حرفم نمیاد! حتی دیگه دوست...
-
امروز حالم خوش نبود!
پنجشنبه 16 اسفند 1403 18:38
امروز حالم خوش نبود! حسابی داشتم قاطی می کردم! اینجا هم که خراب بود! رفتم به یکی از دوستای دانشگاهم پیام دادم! خدا خیرش بده زود جواب داد! و تسکینم داد! کلی هم چیز میز روانشناسی بهم معرفی کرد! اونم کلی مشکلات براش پیش اومده بود! دیگه نمیگم شاید راضی نباشه! حسابی احساس خفگی می کردم! ولی الان بهترم! از صبح می خواستم اسم...
-
رویایی بودن
چهارشنبه 15 اسفند 1403 20:33
من از رویایی بودن دست نمی کشم! رویا زندگیم رو قشنگ می کنه! بهش روح میده! منتها دیگه رویاهایی که بهمون می فروشن رو باور نمی کنم! بلکه خودم چیزی رو که دوست دارم خلق می کنم! به اندازه کافی تخیلم خوب هست! من همیشه جدی بودم و تجسم کردن رو اتلاف وقت می دونستم! اما الان وقت دارم و کاری هم ندارم پس جهان خودم رو خلق می کنم!...
-
عمق عشق
چهارشنبه 15 اسفند 1403 20:18
امروز فهمیدم عشق من عمق چندانی نداشت! چون میگن تو فراق عمق عشق معلوم میشه! و من در فراق عاقل شدم و خسته شدم! پس عشقمون عمق زیادی نداشت! با اینکه توی دلم از جای عمیقی میومد و من فکر می کردم عمیقه! چند وقت بود ناراحت بودم از اینکه عمرم رو صرف عشق کردم!؟ اما امروز به خودم گفتم خوب می خواستی چه کار کنی؟! نه ایده ی درسی...
-
عشق یه اتفاقه
سهشنبه 14 اسفند 1403 18:26
امروز روی اینترنت گشتم فهمیدم خیلی ها ارتباط صمیمی بین زن و مرد رو هنوز بد می دونند و از الفاظ زشت واسه ی این جور آدم ها استفاده می کنند! من چی کار کنم؟ خوب من آرتمیسم، سعی هم کردم بخش های دیگه رو تو خودم رشد بدم اما بخش آرتمیسم رو بیشتر دوست دارم، خوب یه آرتمیس دوستی با جنس مذکر رو ترجیح میده به جنس مونث، اصلا کارهاش...
-
پناه تنهایی من
دوشنبه 13 اسفند 1403 15:21
" پناه تنهایی من " نام آهنگ جدید آقای محمد اصفهانی است که خیلی قشنگه و آدم رو یاد آهنگ های قدیمشون میندازه، اگه گوش نکردید پیشنهاد می کنم دانلود کنید و گوش بدید! من امروز دنبال مطلب در مورد تنهایی بودم، چیزی که فهمیدم این هست که از قول امام علی می گفت مسیر راست یعنی تنهایی و میگفت تنهایی مسیر راست شما رو...
-
دوست داشتن و جدایی
یکشنبه 12 اسفند 1403 13:39
می دونی قانونش اینه: هر چی یا هر کی رو زیادی دوست داشته باشی یا بهش وابسته باشی و بخشی از هویتت و وجودت باشه دنیا ازت می گیره! داشتم غزه ای ها رو میدیدم با خودم گفتم چقدر مادر بی بچه شدن، از دست دادن بچه ی کوچیک خیلی سخته، بزرگم باشه سخته ولی وقتی بچه از یه حدی بزرگتر میشه مادر میزاره بره و اون عطوفت و وابستگیش کم...
-
سرپیچی از خدا
یکشنبه 12 اسفند 1403 11:42
من کلا از بچگی یه حالت فرمان نبر داشتم حتی نسبت به خدا هم همین طور بود البته خدا با عشق و مهربونی دل من رو بدست آورد ولی الان یه حالتی هستم بدتر از اون موقع ها، همه شرایط بیرونی و درونی تقریبا خیلی خوبه و خوب من نفسم قوی شده و می خواد هر کار می خواد بکنه!؟ من جستجو کردم توی اسلام میگن چند تا حب هست که باعث میشه آدم از...