باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روز خواب آلود من

امروز صبح ساعت 8 بیدار شدم و تمام شب رو هم خوابیدم بر خلاف روزهای دیگه که از نصف شب بیدار میشدم!

بعد از صبحونه هم چند تا پیامک به فاضله دادم و به پر و پاش پیچیدم بعدم گرفتم باز خوابیدم!

الانم چند دقیقه است بیدارم، ناهار خوردم، با یه آقایی چت کردم که بهم نمی خوردیم و خداحافظی کردیم!

نمی دونم چرا چند ساله سر عید نوروز همه ش خوابم میاد، سال تحویلا خوابم، امسالم هوا بهاری نیست اما من خوابم میاد!

دیشب خواب دیدم دانش آموز بودم رفتم دبیرستان ادبیات اما دیدم بهم نمی خوره تغییر رشته دادم!

من هنوز تو حال و هوای مدرسه و استرسشم! خخخخخخ

پهلومم جای زوناها نمی دونم چرا باز می سوزه!؟


بعدنوشت: امروز اصلا هوا خیلی خاص است تاریک و ابریست و دوست داری بازم بخوابی اما نمی شود این قدر خوابید!

روز متفاوت من

امروز با فاضله دعوام شد هر فکری به نظرم اومده بود بهش گفتم اون گفت درک می کنه حال من خوب نیست الان حالم بهتره!

امروز داییم و پسرش اومدن خونمون، کلی با پسرش بازی کردیم هنوز یک سالش نشده!

الان هم رفتم یوتیوب و کلی فیلم زرد و جنجالی دیدم، زندگی همه ی آدم ها سخته، حتی سخت تر از زندگی من، منتها اونا بهتر سازگار میشند و من نمی تونم به خودم یه چیزایی رو بقبولونم یا خیلی سخت می گیرم، ضعف روانی هم دارم!

ولی امروز واقعا برای اولین بار در عمرم صادق صادق بودم و هر چی توم در مورد یه شخص بود بهش گفتم و اونم بالغانه باهام رفتار کرد، امیدوارم امروز نقطه ی عطفی بشه برای آینده ی بهتر!

شعر بهار

ای آسمان بر من ببار
یک شاخه گل بر من بیار

تابش آفتاب چه زیباست
گل های نو در من بکار

#ماهش



*******************


وه هوا چه گرم است
ابرها را ببین چه نرم است

بهار متفاوتی می آید
مانند زرم است

#ماهش

بهار متفاوت

از آنجایی که باید به مخاطب احترام گذاشت من تصمیم گرفتم گاهی بیایم و روزانه نویسی کنم!

امروز پیاده رفتم درمانگاه تا آخرین آمپول باز کننده کمرم را بزنم، هوا خیلی عجیب بود چنین هوایی را تا به حال ندیده بودم اصلا بوی بهار نمی آمد و هوا گرم بود و یک حالتی داشت برای مثال داغ، خورشید هم از بین ابرها می تابید!

من فکر کنم توی راه فشارم افتاد شکلات گرفته بودم خوردم خونه هم رسیدم آبمیوه و بستنی که گرفته بودم خوردم دو لیوانم آب خوردم اما هنوز حالم جا نیومده!؟

دو تا شعر هم گفتم از میوه فروشی هم خیلی کم خرید کردم، خیلی آهسته اومدم چون آمپول زده بودم!

رفتنی دو تا از دوستان نسبتا قدیمی را دیدم خانه یشان نزدیک خانه ی ماست و یکیشان ازدواج کرده است و پسردار شده است البته هر دو با هم خواهرند، عید را تبریک گفتیم و حال و احوال کردیم، پسرک پستونک داشت و می خندید و خجالت می کشید!

این هم ماجراهای بیرون رفتن من، از این به بعد می خواهم بیشتر بیرون بروم، خانه نشینی آدم را دیوانه می کند!

خداحافظی

امروز یه کلیپ دیدم می گفتن خوب و محترمانه خداحافظی کنید، منم اومدم از شما مخاطبان گرامی خداحافظی کنم این چند سال پایه م بودید ممنونم!

البته من اینجا رو راه انداختم چون فهمیدم از خودخوری زیاد بیمار شدم و گاهی هم در برون ریزی درونیاتم زیاده روی کردم امیدوارم باعث ناراحتی شما نشده باشم!

من دیگه به یه بن بست رسیدم، از طرفی عاشق کسی هستم و خوابشو می بینم که منو نمی خواد، از طرفی تنهایی و بیماری داره داغونم می کنه و همه چی زندگیم بهم ریخته، دیگه خسته شدم اما راه چاره ای هم ندارم، دو روز ورزش کردم بیشتر از یک هفته است کمرم گرفته و ام آر آی هم دادم که نشون میده وضعیت کمرم نرمال نیست!

قرار بود بی نیاز بشم اما از هر موقع دیگه نیازمندتر هستم!؟

یه معلم داشتیم همیشه می گفت شما رو به خدای بزرگ می سپارم، منم شما رو به خدای بزرگ می سپارم! خیر پیش

سال نو پیشاپیش مبارک!