من از تنهایی خود دلتنگم
چرا گویی که از سنگم؟!
در انتظاری جانکاهم
در آرزویی جانفرسنگم!
#ماهش
که برد به سوی شاهان ز من گدا پیامی
که منم چاکر تو می دهم تو را سلامی
منم آن گنه گزیده که دلش ز تو رمیده
برسان ز کویت امروز بر من اندکی کلامی
که شوم زنده و خجسته از همه گسسته
شوم از شوق تو دوباره ز همه جدا تمامی
برسان که من ندارم دگر اینجا کار و باری
جز اینکه اندکی آید ز کویت مرا مشامی
لب تشنه ام و گر چه طلبی گزاف دارم
ولی تو را چه باشد که رسانی مرا طعامی؟
همه روز بر ندارم سر ز کویت ای دوست
منم آن که گفته بودی بزنم به سویت گامی
#ماهش
آتش بزن به جانم، تا که تمام بسوزم
می خواهم زمین را به آسمان بدوزم
دردیست در اندرونم آن را درمان نباشد
ای مردمان بگریید بر حال و بروزم!
#ماهش
و گفت: «بی بارتان نخواهند گذاشت. اگر بارِ حق برداری به نقد به حقیقت رسی و فردا بیاسایی و اگر نه باطلی بر گردن نهندتان که نه در دنیا بیاسایید و نه در آخرت.» ص: 196
و گفت: «هرکجا پنداشتِ تُست دوزخ است و هرکجا تو نیستی بهشت است.» ص:196
و گفت: دیری است که میگویند جایی چیزی است اگر نبودی و اگر نیافتندی نجستندی.» ص: 198
و گفت: «خلق از آن میرنجند که کارها پیش از وقت طلب میکنند.»ص: 202
گفتند: «ای شیخ مردمانِ او در مسجد باشند؟ گفت «در خرابات نیز باشند.»ص: 209
گفتند: «در نماز دست بر کجا نهیم؟» گفت: «دست بر دل و دل بر حق» ص: 209
درویشی گفت: «او را کجا جوییم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟» ص 209
گفتند: «عشق چیست؟» گفت: «عشق دامِ حق است» ص:210
منبع:
چشیدنِ طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، محمدرضا شفیعی کدکنی،انتشارات سخن.
ای آسمان بر من ببار
یک شاخه گل بر من بیار
تابش آفتاب چه زیباست
گل های نو در من بکار
#ماهش
*******************
وه هوا چه گرم است
ابرها را ببین چه نرم است
بهار متفاوتی می آید
مانند زرم است
#ماهش