غم های تلنبار شده
چونان زخمیست که هر لحظه جان آدمی را می کاهد
و تو همیشه منتظر شاید کسی بیاید
و دستی به سر و روی قلبت بکشد
حال دلت را خوب کند
اما هیچکس نمی آید
حتی خدا هم نمی آید
این وظیفه ی خود توست که جان و دلت را تازه کنی
مهر به خودت بده جانا
#ماهش
امشب خوابم نبرد!؟
اجیر اجیرم!؟
تو خیلی هنرمند هستی!
از دستات عشق و هنر می باره!
من اما خشنم!؟
یعنی با بچه هایی که بزرگ شدم این جوری بودن!؟
دیگه توم موند!؟
البته منم دستام یه حالتی داره!؟
همین الانش به خاطر تو خیلی تغییر کردم!
توی خیلی چیزها دقت می کنم که قبلا اصلا برام مطرح نبود!؟
باعث شدی احساساتم رو بشناسم!
قلبم بزرگ شد!؟
حالا نه خیلی بزرگ ولی خوب بهتر شد!؟
همیشه ازت یاد گرفتم!
اینو واقعی میگم!
اما چند ساله تغییر کردی!
چه اتفاقی برات افتاده؟!
دیگه اون آدم سابق نیستی!؟
نمی دونم اگر خواستی باهام درد و دل کن!؟
من که همه چیزم رو گفتم!؟
شاید خودت ندونی و باور نداشته باشی چقدر ارزشمندی!؟
ولی هستی!؟
شاید ندونی روی زندگی چقدر آدم اثر گذاشتی!؟
ولی گذاشتی!؟
ما همین جوری دوستت داریم!؟
به خودت دست نزن!؟
می خواستم اینا رو شاعرانه و باسلیقه تر بگم اما گفتم صریح بگم بهتره!؟
خیلی امشب احساساتی نیستم!؟
بیشتر دلم تنگه!؟
واسه قدیما!؟
واسه پاک بودن ها!؟
واسه اون خاطرات!؟
واسه خلوت های تنهاییم!؟
یه زمانی مثل بقیه آدم ها بودم!؟
ولی افتادم توی دیگ حوادث!؟
یه چیزایی می خواست منو ببلعه!؟
با چنگ و دندون خودم رو زنده نگه داشتم!؟
ولی دیگه ...!؟
آمدی توی قلبم!
سرت در قلب من است!
قلبم را سینه ام را می بوسم!
انگار سر تو را بوسیده ام!
دیگر نرو!
تا ابد همین جا باش!
قلب من آشیان تو!
قلب من ماوای تو!
قلب من برای تو!
بعدنوشت:
قلب و روحم دیگر آرام گرفت!
من قبلا هم عاشق شدم!
عشق به نفرت تبدیل میشد و تمام میشد!
اما این بار بعد از نفرت به چیز دیگری تبدیل شد!؟
نمی دانم چیست!؟
یک روح است!
یک بو هست!
یک عطر است!
بعدنوشت بعدی:
من خدا نمی خواهم!
تو خدای من باش!
بعد از عمری خداپرستی کافر شدم!
کافر تو!
مست تو!
مدهوش!
من باورت ندارم!
دیروزم تله پاتیت که خیلی ضعیف شده بود قطع شد!؟
دیگه نمی خوام خودم رو گول بزنم!؟
اون جور که من عاشقتم تو عاشقم نیستی!؟
نمی تونم به اون چشم ها که باهام حرف میزنه برسم!؟
حالا واقعا اون حال رو دارم!؟
دلم می خواد خنجر بردارم و سرم رو ببرم!؟
واقعا این چه کاری بود خدا با من کرد!؟
من دست خودم نیست که میام طرفت!؟
نمی تونم ازت فرار کنم!؟
پس خودم رو می کشم!؟
چون قلبم میگه برو مغزم میگه نرو!؟
البته هنوز جرئتش رو پیدا نکردم!؟
ولی این جور ادامه پیدا نکنه خودم رو خلاص می کنم!؟
دیشب این فکرها رو می کردم یهو آروم شدم!؟
اما از صبح باز دارم فکر می کنم و آرامم نشدم!؟
بارونم گرفت!؟
برم توی بیابون، زیر بارون، دخل خودم رو بیارم!؟
چه شاعرانه میشه!؟
اینا رو نوشتم باز آروم شدم!؟
حالم اصلا خوب نیست!؟
فقط خدا باید کمکم کنه!؟
فقط خدا باید دل تو رو باهام درست کنه!؟
من از بچگی بغض دارم!
برای همین بیشتر وقت ها با کسی حرف نمی زنم!
برای همین تو روابطم سردم!
قلبم میل چندانی به ارتباط با کسی نداره!
و خوشش نمیاد هر کسی بهش نزدیک بشه!
وقتی مریض شدم بغضم دیگه مثل یه غده شده بود!
تو گلوم هیچی نبود!
تیروئید سالم!
اما الان یه جور دیگه ام!
این قدر اندوه دارم که حرفم نمیاد!
حتی دیگه دوست ندارم گوش کنم!
من که خیلی گوش کردنم خوب بود!؟
شبا تو خواب گلوم می گیره!؟
میگن از اعصابه!
دیگه سرنوشت منم اینه!
دیگه بغض تو گلوم رو دوست دارم!
رنجی نمیکشم! شادم!