باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دیباچه ی گلستان سعدی

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

از دست و زبان که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به در آید

اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور

بنده همان به که ز تقصیر خویش

عذر به درگاه خدای آورد

ور نه سزاوار خداوندیش

کس نتواند که به جای آورد

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده. پردهٔ ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهٔ روزی به خطای منکر نبرد.

ای کریمی که از خزانهٔ غیب

گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمن این نظر داری

فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی بگسترد و دایهٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری


گلستان سعدی

منفی نگری و شکرگزاری

می گویند منفی نگری و حال بد به خاطر عدم شکرگزاریست!

می دانم از بچگی از این حرف ها زیاد بهمان زده اند اما لغلغه زبانشان بوده و خودشان هم ایمان نداشتند! حداقل بیشترشان اما آنچنان با اطمینان احمقانه حرف می زدند که تو گویی مومنند اما به موقعش که می رسید آنچنان درمانده بودند که خنده ات می گرفت!؟ با خودت می گفتی این همان آدم است که آن طور حرف می زد!؟

که می داند شکرگزار بودن و سپاسگزاری خداوند متعال چگونه است!؟ ما فقط گمانی داریم سعدی در دیباچه گلستان خیلی قشنگ این موضوع را بیان می کند هر چند بارم بخوانیش باز هم تاثیر گذار است در نوشته ی بعدی می گذارمش!

اما برسیم به شکرگزاری و سپاسگزاری و پرستیدن! شاید به تعداد آدم ها روش و معنی برای این کلمات باشد هر کس به نوعی شیوه ای برای این کار دارد اما شکرگزاری در احوال بد کار سختیست چون انسان باایمان، توقع دارد حال که ایمان دارد همه چیز برایش خوشایند باشد این توقع است که کار را خراب می کند آن کس که می خواهد همه چیز خوشایندش باشد نفس است من من است و وقتی در راه معنویت هستی اتفاقا همه چیز جوری پیش می رود که این من به خواسته هایش نرسد پس اتفاقا باید شکرگزار باشی که همه چیز مطابق میلت نیست چون یعنی در مسیر درستی هستی!؟

بهار دل گرفته

بهارست اما حال بهار نیست!

شور و شوقی نیست!

درخت ها جوانه زده اند اما انگار آن ها هم آن طراوت هر ساله را ندارند!

پرنده ها اما زیبا می خوانند!

گویا از همه جا بی خبرند!

یک نفر دارد در خیابان زمین را می کند!

بوی بهار نمی آید!

جایش بوی هوای دودی و سوخته می آید!

البته گاهی باد صبا می وزد!

کشتی من شکسته و به گل نشسته!

دیروز خوشحال بودم و امروز مغموم!

به انتظار چه بهاری بنشینم!

وقتی که عشق زمینی ام به فنا رفته است!

یار آسمانی با من قهر کرده است!

دنیا در گیر و دار و درگیریست!

می گویند نیمه ی پر لیوان را ببینید!

بعد از هر خرابی، آبادانیست!

اما من ذهنم طوری نیست که با جملات مثبت، مثبت شود!

ذهن من می چسبد به کمبودها، آسیب ها، غم ها و هر چه که منفیست!

دیگر دست من نیست!

امسال شمشادها هم زرد شده بودند!

زمستان عجیبی بود!

اما حالا جوانه زدند!

آه ای روزگار!

دلم می خواست زندگی کنم!

دلم می خواست از ته دل بخندم!

اما ندارم کسی را که با او شاد باشم!

تنهایی نمی شود که نمی شود!

نمی چسبد که نمی چسبد!

نمی دانم چرا کابل انرژی ام به دیگران وصل است!

خودم به تنهایی به عمق جانم دسترسی ندارم که از وجود خودم انرژی بگیرم!؟

بهار بیا که باز هم غنیمتی!؟

هنوز جای امیدواریست که زمین از حرکت نایستاده است!؟

و خورشید می تابد!

آه خورشید امسال ملایم بتاب!

طاقت گرما نداریم!

این زبان پرده‌ست بر درگاه جان

پادشاهی دو غلام ارزان خرید

با یکی زان دو سخن گفت و شنید


یافتش زیرک‌دل و شیرین جواب

از لب شکر چه زاید شکرآب


آدمی مخفیست در زیر زبان

این زبان پرده‌ست بر درگاه جان


چونک بادی پرده را در هم کشید

سر صحن خانه شد بر ما پدید


کاندر آن خانه گهر یا گندمست

گنج زر یا جمله مار و کزدمست


یا درو گنجست و ماری بر کران

زانک نبود گنج زر بی پاسبان


بی تامل او سخن گفتی چنان

کز پس پانصد تامل دیگران


گفتیی در باطنش دریاستی

جمله دریا گوهر گویاستی


نور هر گوهر کزو تابان شدی

حق و باطل را ازو فرقان شدی


نور فرقان فرق کردی بهر ما

ذره ذره حق و باطل را جدا


نور گوهر نور چشم ما شدی

هم سؤال و هم جواب از ما بدی


چشم کژ کردی دو دیدی قرص ماه

چون سؤالست این نظر در اشتباه


راست گردان چشم را در ماهتاب

تا یکی بینی تو مه را نک جواب


فکرتت که کژ مبین نیکو نگر

هست هم نور و شعاع آن گهر


هر جوابی کان ز گوش آید بدل

چشم گفت از من شنو آن را بهل


گوش دلاله‌ست و چشم اهل وصال

چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال


در شنود گوش تبدیل صفات

در عیان دیده‌ها تبدیل ذات


ز آتش ار علمت یقین شد از سخن

پختگی جو در یقین منزل مکن


تا نسوزی نیست آن عین الیقین

این یقین خواهی در آتش در نشین


گوش چون نافذ بود دیده شود

ورنه قل در گوش پیچیده شود


این سخن پایان ندارد باز گرد

تا که شه با آن غلامانش چه کرد


مولانا

تغییر رفتار حکومت

در چند هفته ی اخیر شاهد تغییر رفتار حکومت هستیم در سیاست خارجی، شروع به از سرگیری روابط با کشورهای منطقه کرده است و در سیاست داخلی، تعدادی از زندانیان و محکومین را عفو کرده است متاسفانه بعضی از عفوشدگان شعار براندازی می دهند و باز دستگیر می شوند!؟

 و متاسفانه هنوز حکومت خود را قیم مردم می داند و سعی در تنبیه افراد بالغی دارد که از قانون سرپیچی کرده یا می کنند آن ها متوجه نیستند نسل های جدید بر خلاف آن ها می خواهند اختیار زندگیشان دست خودشان باشد البته وقتی فرهنگسازی نشود عده ای از مردم انتخاب های نامعقولی می کنند اما با بگیر و ببند کسی اصلاح نمی شود بلکه فقط خودش را مخفی می کند و وقتی فرصت مناسب شد دوباره خود واقعی اش را نشان می دهد!؟

این که مردم از کجا بدانند که حکومت واقعا تغییر رفتار داده است یا فقط یک تغییر تاکتیک است هم، زمان مشخصش می کند به نظرم کمی فرصت باید به حکومت داد و همچنین متفکرین تا خودشان را با جامعه و نسل جدید تطبیق دهند البته اگر بخواهند!

البته این تطبیق دادن از طرف نسل جوان هم باید باشد نسل جوان هم لازم است فرهنگ خود را بشناسد و الگوهایی در فرهنگ خود پیدا کند و این از لحاظ عملی امکان پذیر نیست یک شبه فرهنگ یک کشور عوض شود بلکه امری زمانبر است و تمام افرادی که می خواهند این کار را کنند لازم است که از هر راهی که در توانشان است آنچه مد نظرشان است را ارائه دهند تا جامعه و حکومت و متفکرین نظر خود را در مورد آن مطرح کنند!

سال خوب و پر باری برای ملت ایران باشد بدون خصومت و دشمنی