چرا دنیا این طوریه؟!
چرا آدم ها نمی تونن با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند!؟
چرا آدم ها میان هم رو خراب کنند یا نابود کنند؟!
هیچی هم نمی تونی بهشون بگی!؟
تا میای جبران کنی میگن گناهه!؟
بابا این قدر گناه دیگرون در حق ما کردن هیچیشون نشد ولی تا ما یه قدم بر می داریم میگن گناهه!؟
تازه یه جا نوشته سرد رفتار کردن با مردم و روی گردوندن هم گناهه، اصلا شاید دل طرف بشکنه!؟
مسخره کردن و تحقیر کردن گناهه!؟
خوب یکی وقتی هی مسخره ت می کنه باید ساکت بشینی؟!
تا کی تحمل؟! تا کی سکوت؟!
دلم شکسته، نمی دونم از کی یا چی!؟
از این روزگار!؟ از این مردم!؟
یه زمانی میگفتم هر کس هر کار می کنه داره شخصیت خودش رو ارائه میده!؟
اما کی برای شخصیت احترام قائله؟!
بی شخصیت ترین افراد اما زورگوترین احترامشون از همه بیشتره!؟
اصلا با شخصیت باشی میگن احمقه!؟
زرنگ کسیه که بزن در روست، زیر و رو می کشه!؟
به خدا خسته شدم!؟
با آدما خوبی اذیتت می کنن، جبران می کنی دشمنت میشن!؟
کاریشون نداری هی میان سیخت می کنند!؟
ای بابا شما چتونه!؟
چی کار به من بیچاره دارید؟! :/
زورم نمیرسه خودم رو درست راه ببرم می خوام دنیا رو درست کنم؟!
زهی خیال باطل!؟
من کلاه خودم رو در این روزگار وانفسا بچسبم بسه!؟
رفتار خودم رو درست کنم بسه!؟
یه کتاب از پائولو کئیلو پیدا کردم اسمش هست "برنده تنهاست" ! در مورد آدم هایی هست که میرن روی فرش قرمز یه جشنواره سینمایی، یه جورایی انتقاد به دنیای مدرن هست!
یه جاش میگه آدم های این دوره و زمونه این طورین که اگر کم داشته باشند زیاد می خوان و اگر داشته باشند زیادتر می خوان و اگر زیاد داشته باشند کم ها رو می خوان!؟
والا فکر کنم من هر نظر خیلی زیادتر از معمول دارم و یاد ندارم با داشته هام کیف کنم کلا هیچی به چشمم نمیاد بعد میرم دنبال اون که ساده و کم داره، میگم خوش به حال اون، واقعا فکر کنم این ناشکریه!؟
یه کتابم پیدا کردم از یه نویسنده ایرانی، به نام " خود همیشه تنهاست " و فکر کنم یه دلیل تنهایی من اینه که از وقتی خودم رو شناختم به عنوان یک خود و یک خودآگاه شناختم برای همین همیشه تنهام، البته داستان کتاب یه مقدار عاشقانه و یه مقدار هم در مورد کشف خوده!
دو تا کتاب رو نگرفتم تکه هاشون رو در وب خوندم!؟
یه چیز دیگه هم که فهمیدم اینه ساده، جذاب و دوست داشتنی نیست برای بیشتر مردم و خوب یه علت دیگه تنهایی اینه که ساده ام و البته سادگی رو از اول دوست داشتم و همیشه فکر می کردم آدم های ساده مثل خودم رو پیدا می کنم اما هیچ وقت نشد! سادگی من باعث شد گرگا بیفتن دنبالم!؟
ایران من پابرجا بمان!
ای قلب زمین تو دوباره تازه می شوی!
خشم ها و کینه ها و عداوت ها تمام می شوند!
و تو می مانی و مردمت
مردمت بیدار می شوند
دوباره آبادت می کنند
زندگی دوباره در رگ های تو جریان پیدا می کند
و داستان های نو می سرایی
آکنده از مهر می شوی
و دوباره طلوع می کنی
من می دانم
#ماهش
امروز با داداشم سر اینکه سیستمی که ساخته شده مردم رو وادار می کنه با هم بجنگن و تو باید از اول بچگیت تقلا کنی تا زندگی کنی صحبت کردم!؟
اون می گفت به نظرش این اسمش جنگ نیست بلکه رقابت و تلاش هست و دنیای واقعی همینه، می گفت من حتی از شوخی هایی پسرها با هم می کنند بدم نمیاد، یادمه خودشم از این کارها می کرد و من با خودم اون موقع ها می گفتم چقدر بی ادبه!؟ تازه من بین پسرها بودم ولی برای خودم حد اخلاقی شوخی داشتم و البته در اینترنت دیدم چقدر بی ادبن راستش در دبیرستان خودمونم دخترهای این جوری بی ادب بودند که سراغ منم میومدن ولی من محلشون نمی کردم!؟
به هر صورت انگار راست میگن مردم دنیا همین زندگی در لجنزار رو عادی می بینند و اصلا فکر نمی کنند میشه جور دیگه ای زندگی کرد، تا وقتی به بن بست نخورن فکر نمی کنند کارهاشون اشتباهه، نمی دونم به خودشون دروغ میگن یا چیز دیگه است!؟
به هر صورت من برم دنبال کارم و دست سر آدما بردارم خیلی بهتره، فقط دارم خودم رو سنگ روی یخ می کنم، دیگه دایه ی مهربون تر از مادر نمی تونم باشم، وقتی خودشون به حال خودشون دل نمی سوزونن تازه کار منم اشتباه می دونن دیگه من بهتره دلم نسوزه چون بر می گردن یه چیزی به خودمم میگن!؟
اصلا می دونید وقتی باهاشون حرف می زنی انگار حرفات براشون بی معناست، من چه جوری می خوام قانعشون کنم وقتی در یک جهان معنایی دیگه زندگی می کنند و چیزایی که من می فهمم رو اصلا نمی فهمند، بهت میگن نه اصلا این طور نیست، این خودخواهیه بخوام دیگران رو مجبور کنم مثل من فکر کنند یا حرف من رو قبول کنند، ناراحتم از این قضیه و احساس تنهایی می کنم اما کاریش نمیشه کرد!؟
من سعی خودم رو کردم، چند ساله دارم گفتگو می کنم، گوش میدم، همدلی می کنم، سوال می پرسم تا بفهممشون ولی دیگه می بینم آدم ها هر روز سخت تر میشند و این کار برای من دیگه فایده ای نداره، شاید یه جای کارم اشتباه بود اما دیگه شوق و ذوقی واسه این کار ندارم، ناامیدم از تغییر!؟
مگه خودتون توی صدا و سیماتون نمی گفتید باید نگران مردم بود؟!
مگه نمی گفتید باید جلوی ظالم وایساد؟!
شما که خودتون دارید همون کارها رو می کنید!؟
شما مگه نمی خواستید جلوی استکبار وایسید!؟
خودتون یه پا استکبار شدید که!؟
من با شما نمی تونم مبارزه کنم!؟
چون اون روی بد منو بالا میارید!؟
اگر بخوام باهاتون مبارزه کنم خودم مثل شما میشم!؟
اصلا بدتر از شما میشم!؟
همه چیم رو به باد دادم!؟
شرفم هم روش!؟
واقعا نمی دونم با شما چه جوری باید مبارزه کرد!؟
مبارز واقعی ندیدم که ازش یاد بگیرم!؟
همه شون یه جورین!؟
نمیشه بهشون اعتماد کرد!؟
یعنی یه مرد واقعی روی این کره ی زمین پیدا نمیشه؟!
جای علی خالی مردای این دوره زمونه رو ببینه!؟ :/