باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

ارتباط با دوست

نمی دونم من خیالاتی هم و وهم خودمه یا واقعا با دوستان و آشنایان در ضمیر خودم ارتباط دارم یعنی یه عملی در قبالشون می کنم بعد یه واکنشی ازشون در ذهنم میاد، این چقدر واقعیه؟! آیا صرفا خیاله؟! ولی من دقت کردم روی اون طرفم اثر داره، انگار در سطح ضمیر با هم ارتباط داریم، از قدیما هم این طور بودم ولی بهش آگاه نبودم چند وقته دارم می بینمش!؟ مثلا اون روز گیل پیشی دیر کامنتم رو تایید کرد، منم گفتم دیگه کامنت براش نمی ذارم، بعد توی ذهنم واکنش نشون داد که دوستم داره ناراحت میشه، بعد جالب بود دوباره چک کردم دیدم تایید کرده!؟ این ارتباط رو با اونایی که عاشقشون بودم هم دارم!؟ این پدیده اسمش چیه!؟


پی نوشت: می تونم ساعت ها با شخصیت خیالی از دوستم تو ذهنم گفتگو کنم!؟ و دیدم این شخصیت خیالی شبیه شخصیت واقعی خود اون فرد هست و اثرات همون فرد رو روم می زاره!؟

دلشکستگی

من خیلی دلم شکسته از وقتی یادم میاد آدما دلم رو شکستن، اولین نفری که دلم رو شکست مامانم بود، بعدش پسر عمه هام که باهاشون بازی می کردم، بعدش کلاس دوم دبستان یه دختر خانمی دوستم بود که الکی باهام قهر کرد و رفت دوست یکی دیگه شد یادمه حتی گریه م گرفت اما به گریه م توجه نکرد! منم دیگه از اون موقع به کسی دل نبستم تا اینکه ارشد بودم و یه ماجرایی پیش اومد و یه خوابی دیدم و باز دل بستم اما این بار دلم رو به قول مشهدی ها پول پول کردند یعنی شیشه خرده شد، خون شد، دیگه از اون موقع دل ندارم!

بچه که بودم یادمه تو شعرا خوندم خدا خریدار دل های شکسته است، برام یه التیام بود، باعث نزدیکیم به خدا شد، به جای آدما به خدا دل بستم اما اونم پدرم رو در آورد هر سری سر راه رسیدن بهش یه داستان جدید درست می کنه دیگه خسته شدم باو ، چه خبرته، چقدر گرونی!؟

صابون وثوقی

محیا از شامپو حرف زد یاد مادربزرگم افتادم، ایشون همیشه از صابون وثوقی استفاده می کرد می گفت شامپو مو رو می ریزونه!؟ خخخخ

منم بچه بودم مجبورم می کرد استفاده کنم ولی موهام عین نمد میشد بعدش خودم از سوپر مارکت شامپو خریدم شامپو سدر صحت به موهام افتاد ولی مادربزرگم می گفت مامانش می گفته سدر مو رو سفید می کنه!؟ خخخخ 

اتفاقا موهام سفید شد منم دیگه شامپوهای مختلف رو استفاده می کردم و موهام یه جوری بود گاهی صحت استفاده می کردم هنوزم برند مورد علاقه ی خانواده ست تا اینکه هد اند شولدر رو کشف کردیم، فقط من نه، برادر و خواهرام هم براشون این شامپو خوبه!؟

برندهای دیگه حتی گرون تر یا ارزون تر می گیریم یا مو یه جوریه یا پوست سر!؟

اینم از تبلیغات من!؟ 

رفاه و آزادی

از وقتی یادم میاد دنبال آزادی بودم والدین من هر دوشون سختگیر و کنترلگر بودند بیچاره ام کردند تا وقتی که مریض شدم و دست از سرم برداشتند البته گاهی بازم یه دخالت هایی می کردند!؟

ولی پارسال که می رفتم پیش مشاور، نمی دونم به مامانم چی گفت که رفتارش از اون موقع عوض شده و دیگه کاری به کارم نداره!؟

اما حالا اصلا از رفاه و آزادی لذت نمی برم!؟ زندگیم یکنواخته!؟ خود اون کش و قوس ها و جنگیدن ها لذتبخش تر بود!؟

آیا من روانم مریضه؟! خخخخخ

بازی قدرت و ثروت

یادم هست موقع انتخابات 88 با بابابزرگم بحثم شد من می گفتم چرا باید یک نفر کم سواد با یک نفر باسواد یک اندازه حق رای داشته باشند ( اون موقع ها فکر می کردم سواد، درک و شعور میاره ) ایشونم گفتن تو داری دموکراسی رو با این حرفت رد می کنی!

بعد خود پدربزرگم رفته بود همه ی کارگرها و کارمند های شرکت و کارخانه را جمع کرده بود راضی شون کرده بود به موسوی رای بدند منم بهش گفتم اینا به شما میگن باشه یه پولی ازت می گیرن اما میرن به احمدی نژاد رای می دند! همچین عصبانی شد! خخخخ ولی آخرش حرف من درست دراومد! من هنوز باورم اینه که اون سال مردم رای دادند! خوب تعداد اونایی که وعده وعیدهای احمدی نژاد رو باور کردند بیشتر بود قشرهای بالای جامعه طرفدار موسوی بودند! 

شایدم من ساده ام و بازی های سیاست برام غیر قابل باوره و به ذهنم نمیرسه!