باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

من از تنهایی خود دلتنگم!

من از تنهایی خود دلتنگم

چرا گویی که از سنگم؟!


در انتظاری جانکاهم

در آرزویی جانفرسنگم!


#ماهش

این روزها

این روزها در حال دل کندن از آدم ها هستم!

دیروز حس تنهایی را پذیرفتم و پذیرفتم که باید خودم را دوست داشته باشم!

می خواهم به خودم عشق بورزم!

فهمیدم به مه مغزی مبتلا هستم!

ذهنم خسته است ونیاز به بازیابی دارد!

می خواهم از بدنم مراقبت کنم!

عقل سالم در بدن سالم است!

فهمیده ام سیاست باعث غفلتم می شود!

می دانم کسانی هستند که از من بهتر کنش سیاسی انجام می دهند!

کار را باید به اهلش سپرد!

من کتاب های معنوی می خوانم!

حالم با آن ها بهتر است!

فیلترینگ هم که شدید شده است!

دیگر نمی شود وبگردی کرد!

فصل بهار است است از سپیده دم تا غروب پرنده ها آواز می خوانند!

می خواهم صدایشان را گوش دهم!

برای مردمم دعا می کنم!

برای کشورم دعا می کنم!

جاوید ایران!


رابطه با خود

امروز فهمیدم احساس تنهایی می کنم چون رابطه ی خوبی با خودم ندارم، فکر می کنم نوشتن در مورد باورهایی که در مورد خودم دارم و نوع حرف زدنم با خودم خیلی می تونه کمک کننده باشه، اینکه خودم رو سرزنش نکنم  و با خودم مهربان باشم و خودپذیریم رو بیشتر کنم  و بدنم رو حس کنم و به طبیعت برم می تونه کمک کنه، چند تا لینک مفیدم می گذارم اگر دوست داشتید بخونید.

۱۲ اصل برای اینکه با خودتان رابطه‌ خوبی داشته باشید

اعصابم خرده!

این قدر خبر بد میاد که اعصاب برام نمونده!؟

چند روزه باز پیگیر خبرها شدم!؟

یکی نیست بگه مگه مجبوری؟!

احساسات ناخوشایندی دارم هم به خاطر اتفاقاتی که تو دنیا میفته هم به خاطر خودم!؟

شاید من واقعا آدم بدیم و خودم خبر ندارم!؟

شاید اخلاق ها و عادت های بدی دارم که هیشکی بهم نمیگه!؟

شاید درک و فهم درستی ندارم که این جوری میشه!؟

نمیشه که همه ی آدم ها باهات بد باشند و بدی از اون ها باشه قطعا بدی در منه!؟

اما من متوجهش نیستم!؟

گردنم هم هنوز گرفته است!؟

دلم یه زندگی آروم می خواد!؟

بی دغدغه، بی تنش، بی اضطراب!

اما مشکل اینه که اینا رو خودم برای خودم می آفرینم!

از زندگی آروم و یکنواختم حوصله م سر میره!؟

چرا نمی تونم مثل آدم زندگی کنم؟!

دردم چیه؟!

واقعا اون عمق  وجودم درد دارم درد!؟

صبر بر احساسات

آقای مونپارس میگن که اینا همه ش احساسات هست می دونید من تا ظهر این طورم ظهر که میشه یه هورمونی ترشح میشه که حالم خوب میشه!

شاید دیگه نباید به خودم گیر بدم و همه ش فکر کنم کارم خطاست و همه ش فکر نکنم که حالا که اتفاق بدی افتاده حتما گناه کردم و دارم مجازات میشم و اینا چوب خداست!

متاسفانه من یه اخلاقی دارم که وقتی خیالم خوشه و می خوام با تمام وجود از زندگی لذت ببرم دچار عذاب وجدان میشم و فکر می کنم یه چیزی درست نیست که داره این قدر بهم خوش می گذره!؟

می بینید از بچگی چطور به ما القا کردند که وقت تنهایی عذاب وجدان داریم وقت لذت عذاب وجدان داریم وقت غم عذاب وجدان داریم و همه ش فکر می کنیم بد هستیم و خطایی ازمون سر زده داریم تنبیه میشیم!

فکر می کنم باید صبر کنم تا منشا این عذاب وجدان ها در من پیدا بشه، بیشتر به صداهای درون سرم گوش بدم و ببینم از کجا میان!؟


بعدنوشت: الان پر احساس خوبم، آرامش، شادی، آزادی، لم دادم روی مبل ولی فکر می کنم دارم کار بدی می کنم دارم وقتم رو هدر میدم، ولی باید به خودم بگم خود جان قرار نیست آپولو هوا کنی در لحظه باش از این حست لذت ببر از این هوای بهاری، دیگه بدو بدو بسه!