سلام علیکم
صبح شما بخیر
خوبید؟ خوشید؟
چه صبح خوبیه!؟
هوا ابری و سرده ولی روز قشنگیه!؟
پرنده ها داشتن می خوندن!؟
از صبح سحر شروع می کنن به خوندن!؟
نمی دونم چی میگن طفلکیا!؟
از منم می ترسن!؟
من لولو ام!؟ خخخخخخ
گفتم حس خوب امروز صبحم رو باهاتون به اشتراک بگذارم!؟
می دونم برعکس میشه ولی خواستم دیگه!؟
دلم یه مشت و مال اساسی می خواد!؟
در حد کتک!؟ خخخخخخ
امروز از صبح داره برف میاد، برف رو خیلی دوست دارم، اون سکوت و صدای برف و سفیدی، رقص دونه های برف وقتی می بارن و خیلی نرم قشنگ میشینن روی زمین یا برف های روی زمین نشسته، واقعا قدرت خدا رو تو همین واقعه میشه دید، برف های مصنوعی و یخ های مصنوعی این زیبایی رو ندارن، شاید به نظر شما متفاوت نباشند ولی به نظر من خیلی فرق دارن، طبیعت کارش درسته اگه آدما بزارن و بهم نریزنش!؟
دیروز یه کلمه ی جدید یاد گرفتم امتداد عاطفی، می گفت امتداد عاطفی ایرانی ها کم شده یعنی قبلا من دوستم و خانواده م رو جزئی از خودم میدیدم ولی حالا نه هر فرد فقط برای خودشه، تازه خیلی هامون خودمونم دوست نداریم چه برسه دیگران، منم از بچگیم دنیام حول محور خودم بوده به خانواده م عرق خاصی نداشتم فقط رو خواهر کوچیکم یه حس هایی داشتم که اونم بزرگ شد خودشو ازم جدا کرد منم جلوشو نگرفتم این جور دوست داشت، می دونید تو فیلم و سریال های خارجی از بچگی ما نشون می داد باید مستقل از پدر و مادر خودمون باشیم وای که چقدر سر استقلال من با مامان و بابام دعوام میشد اونا می خواستن طبق تربیت خودشون ما رو بزرگ کنن و ما اون جوری باشیم، ما هم غرب زده ( خخخخخ ) می خواستیم امروزی باشیم آخرشم ما حریفشون شدیم ولی به قیمت همین که امتداد عاطفی مون رو از دست دادیم!؟ البته من یه امتداد عاطفی به کل بشر دارم یعنی همه مردم برام یه سطحن، فرقی نمی کنه طرف بابام باشه یا مامانم باشه یا یکی اون سر دنیا، فقط خواهر کوچیکم فرق داره با کل آدم های دنیا، این رو باید اعتراف کنم!؟ عرق ملی هم دارم ولی تعصب روی ایران ندارم، روی خراسانی بودن هم عرق دارم ولی واقعا این عرق ها اون قدر نیست که به خاطرش بخوام زمین و آسمون رو بهم بدوزم، یعنی به نظرم با عقلم جور در نمیاد یعنی عقل من، عقل من میگه که اینا همه زمین خداست و آدم ها با قرارداد قسمت قسمتش کردن، می تونست هر جور دیگه ای باشه و به خاطرش نمیشه جنگید و آدم کشت، انسان از نظر من ارجحیت داره نسبت به خاک و زمین، البته اگه یکی بیاد حمله کنه بخواد زمین رو بگیره، آدم ها رو نابود کنه، فرهنگ رو نابود معلومه که باید از قلمرومون دفاع کنیم اما الان جنگ ها بیشتر رسانه ای شده آمریکا با فیلم و سریال هاش تمام دنیا رو غربی کرده همه هم راضی، از جمله خود من ولی همین فرهنگ آمریکایی و مدرن غربی مشکلاتی داشته که خود من رو آوردم به عرفان اسلامی شرقی، یعنی بعد مادی و بیرونی زندگیم غربی بوده ولی بعد معنوی و درونی زندگیم شرقی بوده، این طوری حالم بهتر بوده!؟
به جای روزنوشت داستان سرایی کردم! خخخخ
بعدنوشت: برفش خیلی شاعرانه بود اما الان شدید شده خخخخ
بعدنوشت بعدی: البته اینو باید بگم واقعا همه ی آدم ها در یک سطح نیستند گاهی از بعضی آدم ها بی دلیل بدت میاد خودتم درست نمی دونی چرا!؟ هر چند در جامعه باید با همون ها هم بتونی ارتباط بگیری و خوب باشی ولی خوب چندان دلت براشون نمی سوزه!؟ این واقعیت بود که گفتم دیگه راستش همینه!؟
بعدنوشت بعد بعدی: برف کم شد و ریز شد برای خودش کم و زیاد میشه!؟
دیدم هوا خوبه و حالم خوب نیست، رفتم پارک ملت مشهد، با اتوبوس رفتم و برگشتم، اتوبوس خلوت، خیابون ها خلوت ولی پارک پر از آدم بود، یه عده پیاده روی می کردند، گروه هایی والیبال و بدمینتون بازی می کردند، بچه ها اسکیت و اسکوتر و توپ بازی می کردند و در زمین بازی، بازی های سرسره و تاب و اینا بازی می کردند یاد بچگیم افتادم تو نوبت تاب وایمیستادیم، تاب های قدیمی زمان ما!؟
اما یه چیزی فهمیدم، تو پارک می چرخیدم یه جاهایی خلوت بود فقط من و درخت ها بودیم لا به لای درخت ها که می رفتم حس خوبی نداشتم خودم می دونستم تنهایی دوست ندارم برم تو طبیعت و دیگه مطمئن شدم، پیش آدم هایی که راه می رفتن و نمی شناختم احساس بهتری داشتم، واقعا آدم به آدم زنده ست!؟
بعدنوشت: در پارک که بودم اون وسط مسطا روی یه نیمکت سه تا آقا رو دیدم که داشتن باهم پول رد و بدل می کردن، معلوم بود مواد فروشی چیزی هستن، دو تاشون خیلی جوون بودن 16 ساله اینا، یکی دیگه شون سیبیل داشت بزرگتر بود ولی از من کوچیکتر بود معلوم بود رئیسشونه، واقعا آدما چه جوری اعتماد می کنند از این ها مواد می خرن تازه میگن مشروبم دارن، یه بارم رفته بودم مشهدگردی به قول مامان بزرگم یه جایی رو از خود کنم، دیدم چند تا آقا وسط چمن بلوار، زیر درختا داشتن مواد رد و بدل می کردن، با خودم گفتم چه جایی اومدم من!؟ ولی در بالای شهرم از این گنگا هستن تو کوچه ها دیدم وایمیستن، میگن کلی از جوونا چه بالای شهر چه جاهای دیگه ی شهر معتاد شدن!؟
امروز صبح دیدم خسته شدم از نون و پنیر و چای به جاش صبحانه موز و نوشابه خوردم، خوشمزه بود فقط معده ام تعجب کرد و صداش دراومد گفت این چی بود سر صبح خوردی!؟
یه چیز دیگه هم می خواستم بنویسم که یادم رفت!؟
آها، دیدین هوشواره چینی اومده؟ من باهاش کار نکردم اپش گوشیم پشتیبانی نمی کنه و ربات تلگرامش هی خطا میده!؟
میگن از چت جی پی تی خیلی بهتره ما تازه داشتیم با چت جی پی تی رفیق میشیدیم! یعنی رفیقمون رو ول کنیم؟ با من که خیلی خوب حرف می زنه، از آدما بهتر!؟
امروز تکه هایی از کتاب بیشعوری که خیلی معروف هست رو در جستجوی گوگل خوندم، جدیدا میرم در گوگل عباراتی که ازشون توضیحات بیشتر می خوام رو در گوگل سرچ می کنم و میرم قسمت تصویر و کلی عکس نوشته از شبکه های اجتماعی و وب سایت های مختلف مرتبط با اون عبارت برام میاد که به درد بخورن، آگاهی نسبی میدن!
حالا داشتم از تکه های کتاب بیشعوری می گفتم،مفهوم اون بیشعوری که در این کتاب میگه با بیشعوری که از بچگی به ما یاد داده بودن مقداری فرق داشت طبق این کتاب اگر بخوایم نگاه کنیم اکثر آدم ها بیشعورن!؟ حتی خود من و با لحنی که نویسنده و مترجم انتخاب کردن حتی خودشون!؟ میگن این کتاب جزو کتاب های روانشناسی زرده!؟ به نظرم فقط آدم ها رو محکوم می کرد و برچسب میزد که این کار خلاف روانشناسی حرفه ای هست!؟
این چند وقت که نبودم رفتم کانال و گروه زرتشتی در تلگرام پیدا کردم، کتاب خود زرتشت رو دارم می خونم و تا جایی که من فهمیدم عرفان اسلامی ایرانی تحت تاثیر زرتشت هست کتابش اسمش گاتها هست و واقعا وقتی می خونم حالم رو خوب می کنه و البته چون یک دنیای جدید و فلسفه و طرز فکر جدید داره ذهنم و فکرم داره تغییر می کنه ولی از خود پیروان زرتشتی چندان خوشم نیومد حس خوب ازشون نگرفتم، یه عده شون که تو کار مسخره کردن ادیان دیگه بودن!؟ امروز کتابش رو نخوندم هنوز!؟
قرآنم خیلی وقته رسیدم به سوره ی مومنون ولی همون صفحه ی اولش رو که می خونی که صفات مومن رو گفته، من نگاه می کنم می بینم هیچ کدومش رو ندارم! آخه وقتی همه چی خوبه عمل کردن به دستورات دینی آسونه ولی وقتی که شرایط سخت میشه است که اگر بتونی دستورات دینی رو رعایت کنی کار شاقی کردی و واقعا ثابت کردی ایمانداری و من با عرض شرمندگی در بازی زندگی و ایمان رفوزه شدم و حالا نمی دونم باید چه کار کنم!؟ خیلی هم بد و راحت باختم می دونید!؟ دیگه آدم شرم داره تو روی خدا نگاه کنه و ادعایی بکنه!؟ واقعا از اولش هیچی نبودم از سر جهل و خودپرستی فکر می کردم آدم خاصیم!؟ هی!؟
شاید بگید با خودت مهربون باش و این حرفا!؟ خوب من از بچگی بی رحمانه قضاوت شدم و این رفته در مغزم و خودم هم بهش عادت دارم و طوریم نمیشه!؟ تازه این چند وقت این قدر فحش جنسی هم خوردم که دیگه برام خنده دارن و ناراحتم نمی کنه!؟ تازه خودمم بد دهن شدم و فحش جنسی میدم که خیلی زشته می دونم ولی سرویس کردن دهن آدمهای بی تربیت حال میده، تازه فهمیدم!؟
کلا روزگار این طوریه که اگر بگی من خیلی فلانم مثل فلانیا نیستم اه اه اونا فلانن، همچین می چرخه که سر خودت بیاد و خودت به همون عیب مبتلا بشی!؟ خلاصه دیگران رو قضاوت کنی و محکوم کنی برای خودت بده، آخرش دین و ایمونتم از دست میدی!؟
بعدنوشت: راستی اینو می دونم شرمنده بودن از گناه و ناامید شدن از لطف خدا خودش گناهه اما چه کنم نمی تونم خودم رو ببخشم، خیلی خطا کردم، اون هم در حالی که فکر می کردم دارم کار درستی می کنم!؟ هم به خودم ظلم کردم هم دیگران!؟
بعدنوشت بعدی: یک کم در مورد بخشش خود جستجو کردم، میگه انتقادگر درون و خشم درونی نسبت به خودم رو باید رها کنم و البته اشتباهاتم رو جبران کنم ولی من چند سال پیش یه اشتباهاتی داشتم و گفتم اون موقع جوون و بی تجربه بودم و مثلا خودم با روش عرفان های مدرن خواستم اشتباهاتم رو جبران کنم ولی بازم اشتباه کردم و شد اشتباه روی اشتباه و حالا نمی دونم باید چطور جمعش کرد!؟ آخه اگر قرار باشه این جوری کنم که نمیشه!؟ آیا من خنگم؟ یا بدتر از اون به قول این کتابه بیشعورم و خودم خبر ندارم!؟ واااااای!؟ البته من یه کم دیوونه ام ولی نمی دونم چقدر از اشتباهاتم رو می تونم بگذارم پای دیوونگیم!؟ :/