باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

درد تویی دوا تویی

درد تویی دوا تویی عامل ابتلا تویی

سهم من از جهان تو ، مرده و خونبها تویی

آن روز که آفریدی مرا گفتی منم مقصد تو 

مقصد و مقصود ، ظاهر و باطن دنیا تویی

عقل من و عقیل من، فعل من و فعیل من

جز تو که باشد که رهنما تویی

در کوی عشقبازان ما را گذر تو دادی

دریاب مرا که مرا آشنا تویی 

جانم بسوختی و تنم را فرسودی

ز مکر تو من همچنان در آسیا تویی تویی

مرده منم زنده منم دولت سرافکنده منم

شاه تویی تاج تویی خواجه و آقا تویی

من ذره ای ز کون تو، خاک شده ز مهر تو

مهر بتاب سنگ مرا تو ملجا تویی

خاک منم گنه منم رسوای رو سیه منم

هر چه بگویی منم شاهد باوفا تویی

آفتاب عالمتاب من ای تویی سرای من

جانم بگیر که دیگر از من اثر نباشد


#ماهش

چرا دنیا این طوریه؟!

چرا دنیا این طوریه؟!

چرا آدم ها نمی تونن با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند!؟

چرا آدم ها میان هم رو خراب کنند یا نابود کنند؟!

هیچی هم نمی تونی بهشون بگی!؟

تا میای جبران کنی میگن گناهه!؟

بابا این قدر گناه دیگرون در حق ما کردن هیچیشون نشد ولی تا ما یه قدم بر می داریم میگن گناهه!؟

تازه یه جا نوشته سرد رفتار کردن با مردم و روی گردوندن هم گناهه، اصلا شاید دل طرف بشکنه!؟

مسخره کردن و تحقیر کردن گناهه!؟

خوب یکی وقتی هی مسخره ت می کنه باید ساکت بشینی؟!

تا کی تحمل؟! تا کی سکوت؟!

دلم شکسته، نمی دونم از کی یا چی!؟

از این روزگار!؟ از این مردم!؟

یه زمانی میگفتم هر کس هر کار می کنه داره شخصیت خودش رو ارائه میده!؟

اما کی برای شخصیت احترام قائله؟!

بی شخصیت ترین افراد اما زورگوترین احترامشون از همه بیشتره!؟

اصلا با شخصیت باشی میگن احمقه!؟

زرنگ کسیه که بزن در روست، زیر و رو می کشه!؟

به خدا خسته شدم!؟

با آدما خوبی اذیتت می کنن، جبران می کنی دشمنت میشن!؟

کاریشون نداری هی میان سیخت می کنند!؟

ای بابا شما چتونه!؟

چی کار به من بیچاره دارید؟! :/

زورم نمیرسه خودم رو درست راه ببرم می خوام دنیا رو درست کنم؟!

زهی خیال باطل!؟

من کلاه خودم رو در این روزگار وانفسا بچسبم بسه!؟

رفتار خودم رو درست کنم بسه!؟

مردم دنیا

امروز با داداشم سر اینکه سیستمی که ساخته شده مردم رو وادار می کنه با هم بجنگن و تو باید از اول بچگیت تقلا کنی تا زندگی کنی صحبت کردم!؟

اون می گفت به نظرش این اسمش جنگ نیست بلکه رقابت و تلاش هست و دنیای واقعی همینه، می گفت من حتی از شوخی هایی پسرها با هم می کنند بدم نمیاد، یادمه خودشم از این کارها می کرد و من با خودم اون موقع ها می گفتم چقدر بی ادبه!؟ تازه من بین پسرها بودم ولی برای خودم حد اخلاقی شوخی داشتم و البته در اینترنت دیدم چقدر بی ادبن راستش در دبیرستان خودمونم دخترهای این جوری بی ادب بودند که سراغ منم میومدن ولی من محلشون نمی کردم!؟

به هر صورت انگار راست میگن مردم دنیا همین زندگی در لجنزار رو عادی می بینند و اصلا فکر نمی کنند میشه جور دیگه ای زندگی کرد، تا وقتی به بن بست نخورن فکر نمی کنند کارهاشون اشتباهه، نمی دونم به خودشون دروغ میگن یا چیز دیگه است!؟

به هر صورت من برم دنبال کارم و دست سر آدما بردارم خیلی بهتره، فقط دارم خودم رو سنگ روی یخ می کنم، دیگه دایه ی مهربون تر از مادر نمی تونم باشم، وقتی خودشون به حال خودشون دل نمی سوزونن تازه کار منم اشتباه می دونن دیگه من بهتره دلم نسوزه چون بر می گردن یه چیزی به خودمم میگن!؟

اصلا می دونید وقتی باهاشون حرف می زنی انگار حرفات براشون بی معناست، من چه جوری می خوام قانعشون کنم وقتی در یک جهان معنایی دیگه زندگی می کنند و چیزایی که من می فهمم رو اصلا نمی فهمند، بهت میگن نه اصلا این طور نیست، این خودخواهیه بخوام دیگران رو مجبور کنم مثل من فکر کنند یا حرف من رو قبول کنند، ناراحتم از این قضیه و احساس تنهایی می کنم اما کاریش نمیشه کرد!؟

من سعی خودم رو کردم، چند ساله دارم گفتگو می کنم، گوش میدم، همدلی می کنم، سوال می پرسم تا بفهممشون ولی دیگه می بینم آدم ها هر روز سخت تر میشند و این کار برای من دیگه فایده ای نداره، شاید یه جای کارم اشتباه بود اما دیگه شوق و ذوقی واسه این کار ندارم، ناامیدم از تغییر!؟

دل بچگانه

من دلم مثل بچه هاست کوچولو هم هست!؟

با اینکه خیلی اتفاقات افتاد که دل کودکانه م رو ازم بگیره ولی نشد!؟

ولی تصورهای کودکانه م نابود شد!؟

نمی دونم الان تصورهام چقدر واقعین!؟

امیدوارم دل کودکانه و ساده م رو هیچ وقت دنیا ازم نگیره!؟

دوسش دارم!؟

البته شاید ظاهرم نشون نده!؟

دیگه دنیای کودکانه ی من خراب شد!؟

دنیایی که کارتون های بچگی بهم داده بودند!؟

قشنگ بود روح داشت!؟

البته الانم بی روح نیست!؟

هنوز دنیای شعر رو دارم که بهم روح بده!؟

تو تلگرام از بیشتر کانال هایی که عضو بودم اومدم بیرون!؟

حتی شعرها!؟

چون دیگه فقط اسکرول می کردم!؟

واقعا سیر شدم از شبکه های اجتماعی!؟

حوصله ی یوتیوبم ندارم به خصوص ویدئوهای بلند رو!؟

دیگه واقعا بچه نیستم گول دنیای پر زرق و برق شبکه های اجتماعی رو بخورم!؟

چیز خاصی رو هم بهم یاد نمیده!؟

فقط محض ارتباط با دوستان و خانواده هنوز نصبه!؟

اونا هم هیچ کدوم به من پیام نمیدن؟!

منم پیام میدم درست جواب نمیدن!؟

کسی برای من وقت نداره!؟

حرفی هم برای گفتن نداریم!؟

یه مدت آهنگ می فرستادم!؟

ولی دیگه با آهنگ هم حال نمی کنم!؟

از همه کانال ها و ربات های آهنگ اومدم بیرون!؟

اگر دلم آهنگ بخواد میرم پای پیانو میشینم برای خودم الکی می نوازم!؟

رو یوتیوب استادای موسیقی که پیانو می زنن رو نگاه کردم!؟

حوصله ی یادگیری با کتاب و قدم به قدم رو ندارم!؟

همین جور گوشی هر چی به گوشم خوش بیاد سعی می کنم پیاده کنم!؟

واقعا با پیانو میشه عاشقانه ترین آهنگ ها رو زد!؟

هیچ سازی مثل پیانو نیست!؟

عصبانیت شرم

بدی قضیه اینه که وقتی عصبانی میشم بعدش خودم احساس شرم نسبت به کرده ام پیدا می کنم البته نه همیشه ولی بیشتر اوقات!؟

نمی دونم کی عصبانی شدن رو برای ما بد تعریف کرده و تازه دخترا که اصلا نباید عصبانی بشند، دخترا حق ندارن خودخواهم بشند همیشه باید از خودشون بگذرند کمک کنند محبت کنند فداکاری کنند آخرش له بشند!؟ هیچکسم به دادشون نرسه!؟ صداشونم دربیاد پررو پررو بهشون میگن برو خودت رو درست کن، روی خودت کار کن، کتاب بخون، خاک بر سرت خفه شو بزار هر کار ما دوست داریم بکنیم!؟ تو نمی فهمی ما می فهمیم!؟ باقالیا!؟

واقعا آدم نمی دونه به این خول و چلا چی بگه که خودشون خولن فکر می کنند بقیه خولند!؟ البته نگاه کنی وضع طرف خیلی خرابه خدا بد جور زده به سرش که داره همین جور تخته گاز میره ته دره و حتی خودشم نمی فهمه داره با خودش چی کار می کنه!؟ دیگه انتخاب خودشه باید به انتخاب دیگران احترام گذاشت!؟ خخخخخ

هی چی فکر می کردم چی شد!؟ دنیا وفا نداره!؟ به قول حافظ تو که اهل دانش و فضل و هنری همین گناهت بس!؟ 

حالا من این حرفا رو می زنم باز میگم چرا مورد خشم و غضب خدا قرار گرفتم!؟ چرا از خدا دور شدم!؟ انگار باید هر آنچه سرت میاد بزاری بیاد و مقاومت نکنی، به قول شاعر گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم!؟ من که تیرم نخوردم اگر تیر می خوردم چقدر شلوغش می کردم!؟ 

دلم یه زندگی خوب و آرامش می خواد اما این حرفا رو هم می زنی میگن بنده ی هوا و هوس نباش، آخه کی میاد یه چیزی درست کنه بعد هی همون چیزی که درست کرده رو تغییر بده؟! همون قابلیت های اولیه ش رو بگه خوب دیگه اونا نباش اینایی که من میگم باش!؟ قبلا فکر می کردم دنیا کارخانه ست و ما تو خط تولیدیم اما حالا نمی دونم داره چی کار می کنه!؟ کدوم خط تولیدی جنسشو خرد می کنه!؟ بعد از اینه ساختش!؟ به قول خیام این کوزه گر دهر چنان جام لطیف میسازد و باز بر زمین می زندش!؟

از حرف زدن خسته ام!؟ تشنه ام!؟ من هر چی حرف بزنم دزدا میان می دزدن!؟ مردم جزشون می گیره میان تحقیرت کنند!؟ و دست آخر هیچ تغییری رخ نمیده هر کس دنبال نفع خودشه و نفع دیگران اینه من ساکت بشم تا هر کار دوست دارن بکنن!؟


بعدنوشت: واقعا نمی دونم چرا وقتی عصبانی میشم به حرف های خودم فکر می کنم و بیشتر عصبانی میشم!؟ به قول حافظ : زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس یا زحمتی میکشم از اعصاب داغان که مپرس!؟ کاملا خول شدم از دست خودم!؟


بعدنوشت: با خودم میگم اگر در مورد دیگران اشتباه قضاوت کردم چی؟! اگر طرف منظوری نداشته و نیت بدی نداشته فقط نمی دونسته چه جوری درست صحبت کنه چی!؟ آخه تو از کجا می دونی طرف سوء نیت داشته!؟ خودم می دونم بدبینم و برداشت اشتباه می کنم برای همین سعی می کنم در مورد دیگران حرف نزنم چون اگر قضاوت اشتباه کرده باشم و به دیگران چیزی گفته باشم که ناروا باشه گناهش خیلی بزرگه!؟ خوب اگر من توانایی ندارم مردم رو قانع کنم این ضعف منه چرا یقه ی مردم رو می گیرم!؟ باید به حال خودم تاسف بخورم نه اینکه دیگران رو سرزنش کنم!؟ اصلا سرزنش کردن آدم ها رو بدتر می کنه تجربه من میگه!؟ من که تحقیرم کردم!؟ بعد ادعام میشه می خوام مردم رو اصلاح کنم!؟ نه بابا این طوریا نیست من روح و روان خودم گیر و گور داره!؟ هنوز یه جاهایی از روانم رو نشناختم!؟ هنوز پر از مشکلم این آدما میان سر راهم بهم بگن هنوز یه چیزایی رو نمی بینی چی رو نمی خوای ببینی!؟


بعدنوشت: رفتم بیرون نون گرفتم و خرید سوپری کردم و آبمیوه خوردم و الان اومدم پای گوشی تازه فهمیدم امروز سگ شدم یعنی تازه دارم رفتارم می فهمم و تازه هیجان و احساسات کم شده یعنی تمام رفتارام و حرفام از صبح ناخودآگاه بود!؟ ولی فکر می کردم دارم فکر می کنم و می دونم دارم چی میگم!؟ فقط می تونم بگم دانستن داریم تا دانستن!؟ دکمه ی اعصابم رو فشار ندید!؟