باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

کم حوصلگی

من آدم کم حوصله و عجولی هستم، یه کم حوصلگی هم دارم که حتی حوصله ی خودمم ندارم! نمی دونم چرا این طوریه اما از نوجوونیم شروع شد و هر چی سنم بالاتر رفت بیشتر شد الان دیگه حوصله ی خدا رو هم ندارم، حوصله ی شعر رو هم ندارم حتی حوصله ی حافظ و مولانا رو هم ندارم البته برطرفش می کنم، به دل زدگی از این چیزا هم دچار شدم این خودش نشون میده گرفتار هوا و هوس بودم! کلا این هوی و هوس چیه خیلی ظریفه! کاملا نامحسوس عمل می کنه و خودش رو مثبت نشون میده، عجب دنیای پیچیده ای هست!

کتاب های کهن

شیخ بهایی در کشکول میگه دنیا تا قبل از ظهور حضرت ابراهیم دختر بچه بوده بعد از آن تا ظهور حضرت محمد در میانسالی بوده و بعد از عصر اسلام پیرزن است!؟

راستی که قدیمیا خیلی آدم های بامزه ای بودند حقیقت رو در داستان های استعاره ای بیان می کردند برای اونی که اهل علم نبود داستان میشد و برای کسی که مطلع بود یک مفهوم رمز و رازی البته من هنوز کشف نکردم این استعاره در مورد دنیا یعنی چه؟! ولی آدم های قدیمی خیلی معصوم بودند مثل ما نبودند، ما چرا این طوری هستیم؟! ذهن های باد کرده از اطلاعات و عقلی اندازه نخود!؟

صحیفه ی سجادیه هم خیلی قشنگه، در مناجات هاش یه خدایی رو معرفی می کنه که با خدایی که من می شناختم فرق می کنه و البته مناجات های خواجه عبدالله انصاری رو هم دارم می خونم اونجا هم یه خدای دیگه ست البته بیشترش رو سر در نمیارم یعنی به قدر بضاعت خودم برداشت می کنم!


پی نوشت: خوبه من وبلاگ می نویسم وگرنه دیکته ی کلمات یادم میرفت این جوری گوشی بهم پیشنهاد میده و یادم میاد!

او یار بی کسان است!

گاهی به هر دری که می زنی نمی شود که نمی شود!
هیچکس به داد انسان نمی رسد!
هیچکس توجهی به درد و رنجت ندارد!
آنگاه چه باید کرد؟!
آنگاه است که از بن جان چیزی به تو می گوید قدرتی مافوق را صدا بزن!
گویی می دانی کیست!
او در آسمان است!
او در زمین است!
او در قلب من و توست!
اگر نگاهی به ما بیندازد دیگر مشکلات حل است!
اما گاهی من ناامیدم!
گاهی سر لج هستم!
گاهی خشمگینم و قهرم!
چه چیز دوباره می تواند مرا متصل کند؟!
من گناهکارم مگر می شود مرا ببخشد؟!
خدا به ما نگاه هم نمی کند!
خدا ما را از یاد برده است!
این ها فکرهای من است که مرا ناامید می کند!
اما شاید کارهایم گره خورده است و از تمام عالم و آدم ناامیدم کرده است که رو سوی او کنم؟!
هر روز یک فرصت دوباره است!
برای بازگشت!
برای تجدید میثاق!
ما همه قبل از دنیا آمدن با خدا عهد بستیم!
سقوط کردیم که صعود کنیم!
عهدت را به یاد آر!
مسلمان شو!
او می شنود!
او اجابت می کند!
او بخشاینده ی مهربان است!
او یار بی کسان است!

#ماهش

سخنانی از شیخ ابوسعیدِ ابوالخیر



و گفت: «بی بارتان نخواهند گذاشت. اگر بارِ حق برداری به نقد به حقیقت رسی و فردا بیاسایی و اگر نه باطلی بر گردن نهندتان که نه در دنیا بیاسایید  و نه در آخرت.» ص: 196

و گفت: «هرکجا پنداشتِ تُست دوزخ است و هرکجا تو نیستی بهشت است.» ص:196

و گفت: دیری است که می‌گویند جایی چیزی است اگر نبودی و اگر نیافتندی نجستندی.» ص: 198

و گفت: «خلق از آن می‌رنجند که کارها پیش از وقت طلب می‌کنند.»ص: 202

گفتند: «ای شیخ مردمانِ او در مسجد باشند؟ گفت «در خرابات نیز باشند.»ص: 209

گفتند: «در نماز دست بر کجا نهیم؟» گفت: «دست بر دل و دل بر حق» ص: 209

درویشی گفت: «او را کجا جوییم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟» ص 209

گفتند: «عشق چیست؟» گفت: «عشق دامِ حق است» ص:210


منبع:
چشیدنِ طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، محمدرضا شفیعی کدکنی،انتشارات سخن.

از نوشتن خسته شده ام!

از نوشتن خسته شده ام واقعا نمی دانم این قدر خودم را خسته می کنم به درد کسی هم می خورد یا نه!؟

باید اعتراف کنم از همه چیز و همه کس خسته شده ام! احساس تنهایی می کنم دیروز در کشکول شیخ بهایی نوشته بود توانمندترین آدم کسی هست که با تنهاییش بسازد!

اینکه توقع داشته باشی یکی پیدا بشه همدم تنهایی هات باشه آیا توقع بزرگیه که هیچ وقت محقق نمیشه؟!

اینکه توقع داشته باشی یکی پیدا بشه که درکت کنه و لازم نباشه تمام حرفات رو براش توضیح بدی و آخرشم نفهمه چی می گی توقع بزرگیه؟!

خیلی سخته، دنیا خیلی سخته، مثل یه برهوت سرد می مونه، دوسش ندارم دلم می خواد پر بکشم و از این جا برم اما هیچ راه در رویی نداره!؟