باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

تاریخ معاصر ایران

از بچگی از درس تاریخ بدم می اومد وجه داستانیشو دوست داشتم اما اتفاقات و خیانت هایی که آدم ها در حق انجام داده بودند حالم به هم می زد، به خصوص تاریخ معاصر ایران!

اتفاقا چند سال اخیر کتاب های تاریخی گرفتم که بخونم ولی چند ورقشون رو خوندم خوشم نیومد گذاشتم کنار!؟

حالا چیزی که مهمه همین تاریخه، ما تاریخدان نداریم تا تاریخمون رو بررسی کنه تا دیگه لازم نباشه تاریخ رو تکرار کنیم، کشورهای غربی تاریخ ما رو بهتر می دونن!

هر کس تو ایران تاریخ بخونه بقیه بهش می خندن و هیچ شغلی هم پیدا نمی کنه، برای همین وضعمون اینه!

گاهی فکر می کنم ماها رو می فرستادن ریاضی و تجربی که دکتر و مهندس بشیم که بی خطر باشیم اگرم اعتراضی داشتیم بفرستنمون کشورهای مهاجرپذیر به عنوان نیروی کار اونا، واقعا بعید می دونم اتفاقی این قدر قشنگ برنامه ریزی شده باشه!؟

ما نسل نخودیا

امروز یه ویدئو دیدم از یه جلسه ی تلویزیون اینترنتی که چند تا کارشناس بحث می کردن و یک جوان دهه هشتادی هم نظراتش را گفت، اصلا این جوانان دهه هشتادی شبیه ما نیستن همچین با اعتماد به نفس و تند تند حرفش رو به کارشناس ها زد و شستشون و پهنشون کرد که اونا هم حرفی برای گفتن نداشتن!

آقای جوان گفت ما به این نتیجه رسیدیم راه تغییر از خیابان نیست و هزینه دادن برای تغییر اندازه ای داره!

بعد به یاد ما نسل دهه شصتی ها افتادم که تا ما جوون بودیم همه چیز به میل پیرها بود و حالا هم یه نسل خیلی جدی اومدن که خودشون اون جور که دوست دارند کشور رو بسازند و ما و نظرمون انگار نخودی بودیم، به زور اگه اون قدیمیا با پارتی بازیمون می دادن و در مقابل این جوان ها هم حرفی نداریم و فکرها و باورهامون رو نمی پسندند و بازیمون نمیدن!

تازه میگن دکتر مجتبی شکوری که رتبه دو رقمی کنکور داشت و شریف درس خونده بود و کارشناس برنامه های تلویزیونی و اینترنتی هست اعتراف کرده با سهمیه به اون رتبه رسیده و همیشه می گفته خانواده ش فرهنگی هستند ولی حالا معلوم شده پدرشون روحانی هستند و موفقیت هاش با رانت پدرش بوده، یه بار دکتر مجید حسینی گفت هر کی تریبون در جامعه داره با رانت بهش رسیده و گفت خودمم هم همین طورم ایشونم خانواده ش فرهنگی بودن و رتبه ی خوب داشته و دانشگاه تهران علوم سیاسی خونده!

فقط مثل اینکه من خول بودم و فکر می کردم با تلاش میشه به موفقیت رسید که منم، آدم ها، ناکارم کردن و خونه نشینم کردن تازه داشتم می شکفتم که تبر زدن به ریشه م، از زندگی ساقتم کردن البته مثل من زیاده دهه هشتادیا هم ما رو دیدن و نمی خوان سرنوشت ما رو داشته باشند!

حال آدم ها

روی اینتستاگرام کسایی که من فالوشون دارم اکثرا حالشون خوب نیست حتی اون که هر روز مدیتیشن می کنه و می خواد به بقیه انگیزه بده چندان شاد و سرزنده نیست بگذریم که یه عده شوآف می کنن و همه چیز رو خوب نشون میدن و شادی ها و خوشی هاشون رو می ذارن که گفتم شوآفه و اون ها هم حالشون خوب نیست،!

امروز با خودم فکر کردم شاید حال من از همه بهتره و خودم خبر ندارم اتفاقی که امروز افتاد یا بهتر بگم نیفتاد اون حالت کسلی و ملولی بود که من فکر می کردم به خاطر گناه میاد سراغم یعنی اوشو هم یه بار به یکی از مراجعه کننده هاش گفته بود که از گناهه اما من دیشب با خاله م  دعوا کردم باید این اتفاق میفتاد اما خیلی سرزنده  ام اتفاقا فقط خیلی امروز گرسته ام و تاثیر داروهای لاغری یک دفعه چند روزه رفته و من امتحان کردم عناب می خوردم جلو اشتهام رو می گرفت اما امروز نگرفت و از دیروزم عرق رازیانه رو شروع کردم که هم استروژن داره هم کلی ویتامین و هم واسه لاغری خوبه دیروز بدنم خیلی بعد از اینکه خوردمش بازم می خواست و چند بار با فاصله خوردم اما امروز فقط یک لیوان خوردم البته ته لیوان یه کم عرق ریختم و بقیه ش رو آب ریختم و خوردم به هر حال شکلات خوردم و شیر و گروسان و گرستنگیم برطرف شد! باید هی برم دکتر تا این مشکل من که ده ساله برام پیش اومده برطرف بشه وگرنه از چاقی بیماری های دیگه می گیرم!

داشتم از حال آدم ها می گفتم هر روز ویدئو میاد از آدم هایی که دارن اعتراض می کنن و دیروز یه برنامه اتفاقی یه تیکه شو دیدم می گفت ما باید خشممون رو به روش سالم ابراز کنیم مثلا آقاهه چون خشم داشته رفته بود وکیل حقوق بشر شده بود که با فعالیت در این حوزه خودش رو تسکین بده منم اتفاقا چند روز پیش به مامانم گفتم خیریه های فامیلا نمیشه من برم به عنوان کمک؟۱ گفت می پرسم تو فامیل مامانم چند تا دخترای فامیل های دورترمون هستن هم سن و سال منند اتفاقا هر وقت مامانم رو می بینن احوالم رو می پرسند بچه بودیم با هم بازی می کردیم ولی دیگه خیلی فاصله بینمون افتاد اصلا به نظرم تو فاز هم نیستیم ولی مامانم میگه با اونا برم دوست شم و رفت و  آمد کنم شاید تستش کردم!

خلاصه که رفت و  آمد با آدم های درست و حسابی و مهربون از هر تراپی و مدیتیشنی بهتره منتها من می گم یه اخلاق بدی دارم اولش رابطه ام خوبه اما بعد که آدم ها رو می شناسم و اخلاق های بدشون می بینم از چشمم میفتن اتوماتیک ازشون فاصله می گیرم الان که خیلی بدببنیم هم بیشتر شده فکر می کنم همه ی آدم ها ِغرض دارن!


بعدنوشت: امروز یه مقاله خوندم اینکه همه ش گرسنه ام می تونه از استرس باشه و دلیل جسمی نداشته باشه، واقعا نباید اخبار ببینم و به سیاست فکر کنم فقط هیجانیم می کنه!


بعدنوشت بعدی: الان که ساعت تقریبا 4 و نیم بعد از ظهر هست اون حس غم و در خودفرورفتگی و بی حوصلگی یک دفعه سراغم اومد!

رئیس جمهورها

دیشب که ما در خواب ناز بودیم در آمریکا که البته عصر بوده به آقای ترامپ سوقصد شده و واقعا شانس آورده یا خدا رحمش کرده که تیر به گوشش خورده ولی ایشون در حالت خون آلود باز هم شعار داده و قدرتش رو نشون داده هر کی بود از درد به خودش می پیچید خداییش آدم قویی هست حالا میگن قلدره ولی قویم هست!

منم دیشب که در خواب ناز بودم خواب دیدم آقای پزشکیان سر کار اومده و قیمت های اجناس اومده پایین البته من که می دونم ارزون نمیشه مگر در خواب ببینیم! تازه قطر هم اومده بود در شهر ما سرمایه گذاری کرده بود و بزرگراه زده بود ولی نه مثل بزرگراه های خودشون، نمی دونم چرا هر کی به ما میرسه سر هم بندی می کنه!؟

خلاصه که دیشب چه در خواب چه بیرون خواب خیلی خبرها بوده، چند وقت بود حادثه ای اتفاق نمی افتاد چند روز بود منتظر یه اتفاق بودم البته یکی از سران حماس رو هم اسرائیل کشته و البته به خاطر اون کلی آدم دیگه رو هم کشته، واقعا این حماسیا چه آدم هایی هستن می دونن اسرائیل مردم عادی رو مثل آب خوردن می کشه باز میرن بین مردم قایم میشن!؟


بعدنوشت: الان اخبار گفت یک نفر از حضار در سخنرانی ترامپ کشته شده و دو نفر زخمی شدند، چه شانسی اینا داشتن بنده های خدا!؟

ناراحتم و پشیمون

امروز خاله م روی گروه خانواده مامانم یه چیزی گفت که لج منو دربیاره منم اون و تمام خانواده ی مامانم رو شستم و پهن کردم بعدم لفت دادم از گروه!

اولش خیلی حس خوبی داشتم که جوابشو دادم آخه از بچگی به ما گفتن جواب ندین منم بچه ی خوب جواب هیشکی رو نمی دادم و فکر کنم همینم افسرده ام کرده بود چون خودخوری می کردم ولی حالا هم که جواب دادم الان احساس پشیمونی دارم، فکر می کنم خدا از دستم ناراحته یا گناه به گردنمه یا خدا مجازاتم می کنه اما اون بود که شروع کرد یک کاره برگشته زر میزنه، اصلا نمی دونم مشکلش با من چیه؟! چند ساله باهام چپ افتاده قبلا هم روی گروه ها باهاش دعوام شده و می دونم الان برم ازش عذرخواهی کنم بر می گرده کلی حرف بارم می کنه کلی منت می زاره! پس این کار رو نمی کنم!

می دونید من دقت کردم بعضی گناه ها رو آدم مثل آب خوردن انجام میده و ککشم نمی گزه!؟ اما بعضی گناه ها هست که شاید اصلا گناهم نباشه حق داشته باشی ولی از اول احساس گناه در رابطه باهاش بهت دادن و آدم این جوری میشه!؟

خلاصه که اینو نوشتم هم تخلیه بشم هم کشف کنم چی درونمه که این طور میشم؟! همه ش تربیته و وجدان اجدادی و البته فشاری که رو زن ها و دخترها میاره جامعه!؟


بعدنوشت: پست قبل در مورد من های آزرده ام نوشتم واقعیت این است که از همان بچگی بیشتر خانواده ی مادرم با حرف هایشان من را آزار می دادند و هنوز هم این عادت را دارند و من هم همیشه به خنده در می کردم اما روح و روانم را خراش می دادند به نظرم لازم بود برای یک بار جلوشون دربیام تا حد و حدودشون رو بفهمند، من دیگه طاقت آزار بیشتر نداره روانم!


بعدنوشت بعدی: مثل اینکه آزرده کردن با زبان در همه خانواده های ایرانی هست و چیز معمولیه متاسفانه، فقط من بودم که زبانم رو حفظ می کردم که از وقتی با اون دوستم ازش گفته بودم دوست شدم منم شروع کردم به آزار رسوندن به آدم ها از یه نظر خوبه دیگه خودخوری نمی کنی ولی از یه نظرهایی بده مثلا من همیشه مورچه ها رو دوست داشتم الان می بینمشون میان دور و برم می کشمشون انگار خودخواه تر و یه مدل بی اعصاب شدم و دل نرمم رو از دست دادم فکرم نمی کنم برگرده!