باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دوباره انرژیم منفی شد!

دیروز و دیشب حالم خیلی خوب بود!

خیلی شاد بودم!

اما امروز صبح که بیدار شدم انرژیم منفی هست!

نمی دونم چرا به یه ثبات نمی رسم!

همه ش نوسان دارم!؟

می گن این دنیا خاصیتش اینه که نوسان کنه!؟

چه درونت چه بیرونت!؟

باید قبول کنی ثباتی وجود نداره!؟

سعی کردم بقیه رو هم ببخشم!؟

با اینکه حقشون نیست!

اما آزادی خودم مهم تره!

بخشیدن رو بلد شدم!

بخشیدن رو بلد شدم!

بلاخره توانستم!

غم میره شادی میاد!

غم میره آزادی میاد!

کینه و کدورت میره روشنایی میاد!

هوارا امروز یه کسب بزرگ کردم!

دلم می خواد گریه کنم!؟

کارمای خانوادگی

من نمی دانم در کودکی چه کرده بودم که سزایش این بود!

من آن بچه ها را هرگز نبخشیدم!

چون زندگیم را سیاه کردند!؟

من می خواستم با آن ها دوست باشم!

آن ها نه تنها دوستیم را ندیدند بلکه به من آسیب هم زدند!؟

من این را می گذارم پای کارمای خانوادگی!

آخر همان طور که از چیزهای مختلف ارث میبری، کارما را هم ارث می بری!

چند سال پیش بچه هایی را دیدم که مثل بچگی من بودند و البته از لحاظ مادی هم در سختی بودند!

نمی دانم چرا برعکس است!

وقتی به آدم ها محل نمی دهی عزیز می شوی و دنبالت میایند!

اما همین که بهشان توجه می کنی بهت کم محلی می کنند!؟

از همان بچگی همین طور بود!؟

انگار همه می خواهند با دل من بازی کنند!؟

خوب من هم دلم را دوست دارم به هر کس نمی دهم!؟

آدم ها اگر بفهمند بهشون نیاز داری بد جور می رقصوننت!؟

دنیای بی رحم!؟

آدم های بی رحم!؟

قلبم خونه!

نمی دانم چرا چند روز است قلبم خون است!

نمی دانم باهاش چه کار کنم؟!

آخرش مریض می شود!

آن از کبدم که درد می گیرد!

این هم از قلبم که آشوب است!؟

قبلا ناراحتی هایم می زد به اعضای درون شکمم!؟

حالا آمده است بالاتر می زد به قلب!؟

شوخی لوسی بود می دانم!؟

من اصلا در جوک و شوخی خوب نیستم!؟

لطفا به من راهکار بدهید!

چه کنم؟!

هوا هم برفیست بیرون نمی شود رفت!؟

البته آن قدرها هم ناراحت نیستم!؟

نمیدانم چرا قلبم خون است!؟

اما انگار یک خنجر خورده و تکه شده است!؟

می خواهم از قلبم بنویسم!

می خواهم از قلبم بنویسم!

قلبم خیلی زخم است!

از اول بچگی هر کسی رسید قلبم را زخم زد!

من هم از نوجوانی گذاشتمش در صندوق تا بیشتر آسیب نبیند!

دیگر دلم را به کسی نمی دهم! 

مگر اینکه امتحانش را پس داده باشد!

در این روزگار که از هر دو جمله ی آدم ها یکی دروغ است دیگر جای امتحان باقی نمی ماند!؟

این آدم ها رفوزه اند!

پیش خودشان!

پیش خدایشان!

چه بازی ها که با قلبم نکردند!؟

بگذریم!؟

چندین سال است در صندوق را باز کردم تا قلبم بیرون برود!

اما دیگر نمی تواند مثل اولش باشد!

می خواهد!

می خواهم!

اما دیگر یادش رفته است باید چه کار کند!؟

من از آدم بودن در آمدم!؟

نمی دانم چی هستم؟!

این ها را گفتم برای جوان ترها!

که مواظب خودتان باشید!

انتقام بدی دیگران را از خودتان نگیرید!؟

خشمتان از دیگران را سر خودتان خالی نکنید!؟

بعد باید سال ها زمان بگذارید تا خودتان را ترمیم کنید!؟

تازه مثل اولش هم نمی شود!؟

یک روانشناسی هست حتما می شناسینش!

همیشه می گوید: بدترین آسیب ها را خودم به خودم زدم!

کارهایی که خودم با خودم کردم را هیچکس با من نکرده!؟

راست می گوید، برای منم چنین است!؟

آه، امان از این روزگار!؟

متاسفانه رسمش همین است!؟

تا بوده همین بوده!؟

بدتر شده که بهتر نشده!؟

آخر باید چه کرد؟!

نمی دانم!

نمی دانم!

نمیییی دانم!؟