باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

یه چیزایی پیدا کردم!

یه کتاب از پائولو کئیلو پیدا کردم اسمش هست "برنده تنهاست" ! در مورد آدم هایی هست که میرن روی فرش قرمز یه جشنواره سینمایی، یه جورایی انتقاد به دنیای مدرن هست!

یه جاش میگه آدم های این دوره و زمونه این طورین که اگر کم داشته باشند زیاد می خوان و اگر داشته باشند زیادتر می خوان و اگر زیاد داشته باشند کم ها رو می خوان!؟

والا فکر کنم من هر نظر خیلی زیادتر از معمول دارم و یاد ندارم با داشته هام کیف کنم کلا هیچی به چشمم نمیاد بعد میرم دنبال اون که ساده و کم داره، میگم خوش به حال اون، واقعا فکر کنم این ناشکریه!؟

یه کتابم پیدا کردم از یه نویسنده ایرانی، به نام " خود همیشه تنهاست " و فکر کنم یه دلیل تنهایی من اینه که از وقتی خودم رو شناختم به عنوان یک خود و یک خودآگاه شناختم برای همین همیشه تنهام، البته داستان کتاب یه مقدار عاشقانه و یه مقدار هم در مورد کشف خوده!

دو تا کتاب رو نگرفتم تکه هاشون رو در وب خوندم!؟

یه چیز دیگه هم که فهمیدم اینه ساده، جذاب و دوست داشتنی نیست برای بیشتر مردم و خوب یه علت دیگه تنهایی اینه که ساده ام و البته سادگی رو از اول دوست داشتم و همیشه فکر می کردم آدم های ساده مثل خودم رو پیدا می کنم اما هیچ وقت نشد! سادگی من باعث شد گرگا بیفتن دنبالم!؟

عقل

حس می کنم تازه یه کم عقل اومده تو کله ام!؟ تا قبل از این عامی بودم ولی خودم رو که عامی نمی دونستم فکر می کردم بارمه!؟

تازه عقل انتقادگر واقعی پیدا کردم که براساس آگاهی خودش انتقاد می کنه نه دانسته هایی که از دیگرون گرفته!؟

کتاب که می خوندم یه جور دیگه می فهمیدم الان یه جور دیگه شده، توضیحش سخته!؟

ولی توی شرایط بدی هستم، کتاب های آسمانی اومده بیشتر مطابق با همین مردم عامی و حالا این کتاب ها قانعم نمی کنه البته من ترجمه می خونم، شاید زبان اصلی بخونی فرق کنه!؟ ولی دارم ایمانم رو از دست میدم!؟

خیلی ساله می خوام عربی یاد بگیرم ولی کلا زبان های انسانی یادگیریش برام سخته، خنگم تو زبان و اعصابم از این بابت خرد میشه وقتی می بینم چیزی یاد نمی گیرم!؟ یادگیری زبان برام لذتبخش نیست برعکس خیلی خسته کننده ست!؟

ولی تا کی می خوام این طوری باشم؟! نصف عمرم گذشت هنوز از پس خودم نمی تونم بربیام!؟ هی!؟

امروز دزدی کردم!

یه کانال تلگرام پیدا کردم قسمت های کتاب باز و اکنون آقای سروش صحت رو می گذاره، امروز قسمت جدید اکنون اومد ( چه زود سه شنبه شد ) مهمونشون دکتر آذرخش مکری روانپزشک بود منم دیدم مهمونشون رو دوست دارم روی لپ تاپم دانلودش کردم و نگاه کردم فقط هم گفتگوی اولش رو دیدم که با آقای مکری بود بقیه شو ندیدم ولی خوب قانونیش و اخلاقی و شرعیش این بود از سایت خود فیلیمو می دیدم باید منو ببخشند!؟

کلا خیلی دزد شدم کتاب تاکسی سواری آقای سروش صحت رو هم از روی یه کانال گوش میدم، فکر کنم گفته بودم واقعا این سایت های اشتراک و فروش فیلم و کتاب خیلی دنگ و فنگ دارن تو تلگرام راحت تره، بعدم من که همه قسمتهای یه مجموعه رو دوست ندارم، دلم می خواد یه قسمت خاص رو ببینم یا بخونم و گوش کنم ولی اونا مجبورت می کنند اشتراک ماهانه بخری و هی وسوسه ت می کنند که چیزای دیگه رو هم نگاه کنی!؟

امروز با ضیا رو هم نصفه روی یوتیوب دیدم مهمونش آقای خواننده زانیار بود تا چند سال پیش زانیار رو گوش می دادم جوون پسند بود الان دیگه سنم بالا رفته مارکت موسیقی هم جوریه که بیشتر مخاطباش جوون ها هستند و الان برای نسل جدید کار می کنن که خیلی برای من جالب نیست ولی چقدر ماجراها داشتن واقعا اگر قرار باشه خلاف جریان جامعه همیشه شنا کنی خیلی اتفاقات سر راهت هست من که در توانم نبود، هیچکسم از دختری که خلاف جریان شنا می کنه حمایت نمی کنه دختر رو چه به این کارا!؟

بی پولی

پریروز بعد از دکتر رفتم داروخانه و داروهام رو گرفتم شد 900 هزار تومان!؟

ظهرش رفتم روی وب سایت پردیس کتاب مشهد سه تا کتاب بگیرم شد 622 هزار تومان!؟ گفتم شاید برای دکتر و داروخانه کم بیارم برای همین نخریدم و همین طورم شد کلا تو حسابم 200 هزار تومان موند!؟

اون کتاب ها هم یکیش تاکسی سواری آقای سروش صحت بود که کانال تلگرام خوانشش رو پیدا کردم، یه دختر خانم جوان هر چند روز یک بار یک داستانک رو می خونه ولی داستانک هاش به خوبی اون داستان کوتاه هایی که چند روز پیش ازشون شنیدم نیست!؟

دو تا کتاب های دیگه هم یکیش معنوی بود از انتشارات کلک آزادگان و دیگری در مورد کودکی سخت بود، در مورد عشق و نفرت به والدین که از خیرشون فعلا گذشتم چون با خودم گفتم شاید بگیرم و اون قدرها به کارم نیان!؟

خلاصه که کار ندارم لاجرم پول ندارم و نمی خوام به خانواده فشار بیارم، واسه تولدم می خواستن گوشی بگیرن ولی دیدم گوشی های خوب خیلی گرونن و ارزون ها هم ماندگاری ندارن برای همین گفتم من همین گوشی قدیمیم خوبه، واقعا همین خرج خورد و خوراک و دارو و دکتر رو میدن بسه دیگه من چیز دیگه نمی خوام!

ای کاش می تونستم کار کنم اما به آدم ها بدبینم و نمی تونم همه چیز رو بهم می ریزم تازه توان بدنیش رو هم ندارم البته این با تمرین شاید خوب بشه!؟

روزنوشت جدید

امروز تکه هایی از کتاب بیشعوری که خیلی معروف هست رو در جستجوی گوگل خوندم، جدیدا میرم در گوگل عباراتی که ازشون توضیحات بیشتر می خوام رو در گوگل سرچ می کنم و میرم قسمت تصویر و کلی عکس نوشته از شبکه های اجتماعی و وب سایت های مختلف مرتبط با اون عبارت برام میاد که به درد بخورن، آگاهی نسبی میدن!

حالا داشتم از تکه های کتاب بیشعوری می گفتم،مفهوم  اون بیشعوری که در این کتاب میگه با بیشعوری که از بچگی به ما یاد داده بودن مقداری فرق داشت طبق این کتاب اگر بخوایم نگاه کنیم اکثر آدم ها بیشعورن!؟ حتی خود من و با لحنی که نویسنده و مترجم انتخاب کردن حتی خودشون!؟ میگن این کتاب جزو کتاب های روانشناسی زرده!؟ به نظرم فقط آدم ها رو محکوم می کرد و برچسب میزد که این کار خلاف روانشناسی حرفه ای هست!؟

این چند وقت که نبودم رفتم کانال و گروه زرتشتی در تلگرام پیدا کردم، کتاب خود زرتشت رو دارم می خونم و تا جایی که من فهمیدم عرفان اسلامی ایرانی تحت تاثیر زرتشت هست کتابش اسمش گاتها هست و واقعا وقتی می خونم حالم رو خوب می کنه و البته چون یک دنیای جدید و فلسفه و طرز فکر جدید داره ‌ذهنم و فکرم داره تغییر می کنه ولی از خود پیروان زرتشتی چندان خوشم نیومد حس خوب ازشون نگرفتم، یه عده شون که تو کار مسخره کردن ادیان دیگه بودن!؟ امروز کتابش رو نخوندم هنوز!؟

قرآنم خیلی وقته رسیدم به سوره ی مومنون ولی همون صفحه ی اولش رو که می خونی که صفات مومن رو گفته، من نگاه می کنم می بینم هیچ کدومش رو ندارم! آخه وقتی همه چی خوبه عمل کردن به دستورات دینی آسونه ولی وقتی که شرایط سخت میشه است که اگر بتونی دستورات دینی رو رعایت کنی کار شاقی کردی و واقعا ثابت کردی ایمانداری و من با عرض شرمندگی در بازی زندگی و ایمان رفوزه شدم و حالا نمی دونم باید چه کار کنم!؟ خیلی هم بد و راحت باختم می دونید!؟ دیگه آدم شرم داره تو روی خدا نگاه کنه و ادعایی بکنه!؟ واقعا از اولش هیچی نبودم از سر جهل و خودپرستی فکر می کردم آدم خاصیم!؟ هی!؟

شاید بگید با خودت مهربون باش و این حرفا!؟ خوب من از بچگی بی رحمانه قضاوت شدم و این رفته در مغزم و خودم هم بهش عادت دارم و طوریم نمیشه!؟ تازه این چند وقت این قدر فحش جنسی هم خوردم که دیگه برام خنده دارن و ناراحتم نمی کنه!؟ تازه خودمم بد دهن شدم و فحش جنسی میدم که خیلی زشته می دونم ولی سرویس کردن دهن آدمهای بی تربیت حال میده، تازه فهمیدم!؟

کلا روزگار این طوریه که اگر بگی من خیلی فلانم مثل فلانیا نیستم اه اه اونا فلانن، همچین می چرخه که سر خودت بیاد و خودت به همون عیب مبتلا بشی!؟ خلاصه دیگران رو قضاوت کنی و محکوم کنی برای خودت بده، آخرش دین و ایمونتم از دست میدی!؟


بعدنوشت: راستی اینو می دونم شرمنده بودن از گناه و ناامید شدن از لطف خدا خودش گناهه اما چه کنم نمی تونم خودم رو ببخشم، خیلی خطا کردم، اون هم در حالی که فکر می کردم دارم کار درستی می کنم!؟ هم به خودم ظلم کردم هم دیگران!؟


بعدنوشت بعدی: یک کم در مورد بخشش خود جستجو کردم، میگه انتقادگر درون و خشم درونی نسبت به خودم رو باید رها کنم و البته اشتباهاتم رو جبران کنم ولی من چند سال پیش یه اشتباهاتی داشتم و گفتم اون موقع جوون و بی تجربه بودم و مثلا خودم با روش عرفان های مدرن خواستم اشتباهاتم رو جبران کنم ولی بازم اشتباه کردم و شد اشتباه روی اشتباه و حالا نمی دونم باید چطور جمعش کرد!؟ آخه اگر قرار باشه این جوری کنم که نمیشه!؟ آیا من خنگم؟ یا بدتر از اون به قول این کتابه بیشعورم و خودم خبر ندارم!؟ واااااای!؟ البته من یه کم دیوونه ام ولی نمی دونم چقدر از اشتباهاتم رو می تونم بگذارم پای دیوونگیم!؟ :/