در همه ی ما قابلیت فساد و بدی کردن هست و اگر شرایطش ایجاد شود دست به کارهایی می زنیم که شاید قبلا خودمان هم باورمان نمیشد چنین کارهایی بتوانیم انجام دهیم!
وقتی آدم ها را قضاوت می کنیم و آن هایی دست به بدی می زنند حقیر می پنداریم و خود را خوب و پاک فرض می کنیم و مغرور می شویم آنگاه دنیا غرور ما را می شکند و ما را به وسیله ی همان آدم ها بدبخت می کند و ما هم را شبیه همان آدم هایی که قضاوتشان می کردیم می کند بعد هر چقدر بدوی مثل قبلت نمی شوی!
من نمی دانم راه حل پاک شدن از غرور چیست چون هر کار که می کنی باز هم هست و در موقعیتش خودش را نشان می دهد تنها راه عارفان این است که قبل از اینکه دنیا باعث شود گرفتار آن فساد و بدی شوی خودت آن بدی را انجام دهی تا نفست شکسته شود وقتی خودت کار بدی کرده باشی معمولا دیگر دیگران را سرزنش نمی کنی البته من کسانی را دیده ام که کارهای خیلی بدی کرده اند اما می گویند این ها را برایشان ساخته اند این ها دیگر نمی دانم تکلیفشان چیست!؟
در زندگی گاهی اتفاقاتی می افتد که آدم را به شک یا کفرگویی می اندازد مثلا کار خوب می کنی و اتفاقات بد میفتد، بعد به خشم می آییم و به خدا گله و شکایت می کنیم که چرا با من بازی کردی؟ چرا جواب کارهای خوب من را با بدی دادی و غیره!
اما لازم است یادمان باشد خدای منان پاک و منزه از صفات انسانی ماست و دارای حکمت است و ما با عقل محدود خود نمی توانیم آن نمای بزرگ تر که او می بیند را ببنیم در ضمن که بیشتر اوقات تقصیر خودمان است درست عقل خود را به کار نبستیم و تصمیمات اشتباه و گاه احمقانه گرفته ایم ریسک بیخود و نا به جا کردیم و الا آخر!
پس یادمان باشد صفات انسانی را به خداوند نسبت ندهیم و آگاه باشیم قضاوت های ما بر سر سرنوشتمان کوته بینانه است و ما آخر داستان را نمی دانیم شاید دردی عظیم به صلاح ما باشد تا در آن پخته شویم، شاید تنهاییمان برای این باشد که وقتی در جمع قرار می گیریم از خدا غافل می شویم تنهایی باعث می شود به خدا روی بیاوریم و چیزهای دیگر!
اگر جزو اون آدم هایی هستید که با کسب پیروزی های متعدد خودتون رو مطرح می کنید یا خودتون رو آروم می کنید و اگر در رقابتی یا مسابقه ای یا جنگ و ستیزی قرار می گیرید تمام فکر و ذکرتون اینه پیروز بشید و طرف مقابل رو نابود کنید یا زمین بزنید و ناکار کنید باید بگویم لذت پیروزی کوتاه هست و بعد از مدتی دوباره حال خراب درونتون بهتون باز می گردد و مجبور میشید دوباره و چند باره در یک جدال دیگه وارد بشید اما آخرش که چی؟! گیرم که همیشه پیروز بودید اما موقعی که دارید می میرید چه فرقی می کنه چقدر برده باشید؟! آدم موقع مرگ از این کاراش پشیمون میشه چون خودش رو در موقعیت ضعف می بینه و تازه می فهمه با دیگران چه کار کرده! آیا ارزششو داشته؟! به نظر من اون چیزی که ارزش داره اینه که چقدر لذت از چیزهای مثبت برده باشی، چقدر دیگران را خوشحال کرده باشی، چقدر خیرت به کسی رسیده باشه، چقدر زندگی دیگران را راحت تر کرده باشی نه سخت تر!؟
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که بسپارند به یاد
من فکر می کنم سیاستمداران با هم حساب شخصی دارند و هر چه فعالین صلح و افکار عمومی فشار می آورند آن ها فقط ما را بازی می دهند و دنبال اهداف خودشان هستند و فشارها بیشتر باعث وخیم تر شدن اوضاع می شود، به نظر من بهتر است بگذاریم با هم بجنگند مستقیم هم با هم بجنگند چون کوتاه بیا نیستند!
امروز خبری برایم آمد که گویا در استخدام ادارات دولتی ژاپن، مصاحبه ی گزینشی وضع شده است ما فکر می کردیم ژاپنی عاقل و بااخلاق هستند اما انگار در تمام جوامع افراد اقتدارگرا روی کار آمده اند و به مردم سخت می گیرند و مردم را مقابل هم قرار می دهند و آخرش هم به جنگ ختم می شود، کاریش نمی توان کرد!
می دانم با حرف های چند وقت اخیرم دل بعضی ها را شکسته ام و بعضی دیگر را هم آزار داده ام نمی خواهم بگویم مرا ببخشید و ازتان دلجویی کنم چون نمی شود و اتفاقیست که افتاده است!
فقط خواستم بگویم من هم انسانم و محدودیت های خودم را دارم و گاهی تحت فشارهای روحی و روانی قرار می گیرم و البته خطا می کنم خطا از من بنده است و خود خدا هم جواب اشتباهاتم را می دهد کما اینکه الان داده است، دیگر چاره ای ندارم و باید صبر کنم و البته تا آن زمان خوبی کنم تا شاید مورد بخشش قرار بگیرم!