باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دیدی که گفتم

دیدی که گفتم خدا حالم را عوض کرد

رویم را از زمین به سوی آسمان برگردانند

مرا می کشد و می برد

غیرت عجیبی روی من دارد!

زمین و زمان را به هم می دوزد تا یک قدم به سمتش بروم

اما نمی دانم چرا این کار را می کند؟!

من برایش چه دارم؟!

چه در من می بیند؟!

او خداست

بی نیاز است

اگر به من نیاز ندارد پس برای چه مرا می خواهد؟!

مرا دوست دارد؟!

آخر این چگونه دوست داشتنیست که از سر نیاز نیست؟!

پس از سر چیست؟!

دوست داشتن مطلق چیست؟!

همیشه می خواستم یک نفر مرا به خاطر خودم بخواهد

گویا همیشه یک نفر بوده و من متوجه نبوده ام

من چقدر کورم

چطور تا الان نفهمیده بودم؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.