باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

معنای زندگی

امشب یک معنای جدید زندگی پیدا کردم می خواهم زلزله ایجاد کنم دنیا را زیر و رو می کنم از اولش هم همین را می خواستم اما برایم خیلی دست نیافتنی بود اما با اتفاقاتی که افتاده و این که می دانم فکر و خواسته ای بی خودی در ذهن کسی نمی آید امیدم به این کار زیاد شده است!

می خواهم چیزهایی بگویم که هیچ وقت جرئت گفتنش را نداشتم اما حالا می خواهم بگویم!

من حضرت ابراهیم را خیلی دوست دارم تحسینش می کنم هیچ وقت مثل او نمی شوم او تنها کسیست که نه تنها حسودی به او نمی کنم بلکه تحسینش هم می کنم!

راستش را بخواهید آن موقع که نوجوان بودم از حافظ و مولانا بدم می آمد دلم می خواست جای آن ها بودم اما بعد دوست شدیم عینا همین حس را به حضرات محمد و موسی و عیسی و مریم و  فاطمه و علی دارم هنوز با هیچ کدامشان آن ارتباط را نگرفتم!

مولانا می گوید این حس حسودی یعنی تو جایگاه بالقوه آن ها را داری! من همه ی انبیا و اولیایم! ادعای بزرگیست!؟ خودم باورم نمی شود اما ابراهیم را آن قدر مرتفع تر می بینم که خودم جلویش زانو می زنم!

وقتی نوجوان بودم گاهی این فکر سراغم می آمد شاید در زندگی قبلی ام مرد بودم مردی که در نظم این دنیا نقش داشته است مردی که باعث و بانی این تبعیض وحشتناک بین زن و مرد است الان هم به قالب یک زن به دنیا آمده ام تا عذاب کاری کرده ام را بچشم!؟ البته اگر تناسخ را قبول داشته باشم که از نظر ادیان ابراهیمی باطل است!

باید مثل حضرت ابراهیم به استقبال مرگ بروم دل و جان می خواهد دل و جان!؟ اما باید بکنم، راه فراری نیست، راه دیگری هم نیست!؟ می دانم اولین جایی هم که باید بروم کربلاست! 

فقط من همین جوریش روزها معمولا حالم خوب نیست شب ها حالم خوب می شود نمی دونم چه کار کنم؟! به حرف قلبم گوش دهم؟! قلبم می گوید نترس! دودل نباش! کربلا!

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدجواد شنبه 17 دی 1401 ساعت 21:59 http://elec19.blogsky.com

منم صبح ها حالم خوب نیست ولی عصر ها و شب ها خیلی سرحال میشم.
شما قلم تند و تیز و رسایی دارین

خیلی بده گاهی می گم شبا بیدار باشم روزا بخوابم ولی باز از صبح بیدارم
مرسی بابت تعریف هاتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.