نشسته ام لب دریا و به تو نگاه می کنم
دریا را می طلبم
باید غریق دریا شوم
دریایی موج فشان
دریایی خون فشان
درون گرداب بلاها بروم
می ترسم
نمی دانم چه بر سرم خواهد آمد
به قدرت خودم اعتماد ندارم
تا اینجایش را با سلام و صلوات آمده ام
از آتش گذشتم
خام بودم پخته شدم
البته نه کاملا
یک جاهایی هم سوختم
اعضای بدنم را از دست دادم
اما اینجا که نشسته ام
تو می آیی و می روی
و من خسته دل و ناتوان
مبهوت و نگران
می دانم
نه به تو می رسم
نه به دریا
آیا باید یکی از شما را انتخاب کنم؟!
چه انتخاب سختی؟!
تا جایی که بتوانم در این انتخاب تاخیر می اندازم