چند روز اخیر هی می بینم که بعضی ها از چهل سالگی حرف می زنند با خودم فکر کردم منم نزدیکشم!؟ 5 سال دیگه چهل ساله ام و دیگه رو به سن گذاشتن!
انگار همین دیروز بود که 30 ساله شده بودم هم زود گذشت هم کلی ماجراها داشتم و اتفاقات مختلف تو این 5 سال افتاد! خیلی تغییر کردم!
انگار همین دیروز بود رفته بودم شهر دیگه ارشد بخونم چقدر بچه بودم ولی احساس بزرگ بودن می کردم! دچار بحران هم شده بودم! بحران چهل سالگی تو 24 سالگی اومده بود سراغم البته می گن خانما معمولا بحرانشون تو 30 سالگی اتفاق می افته بحران 40 سالگی مال آقایونه!
می خوام این 5 سال رو حروم نکنم البته می دونم که حرومش می کنم آخه دست و دلم به هیچ کاری نمیره! انگار یه گمکرده دارم! این حس نمی دونم چند ساله با منه و نمی ذاره زندگی عادی داشته باشم! لذت ببرم از زندگی! زندگی بر من حرامه!
سلام و درود
انگار از یه سنی به بعد، به پذیرش میرسی. پذیرش اینکه دنیا رو به زوال و بینظمیه. پذیرش سن و از دست رفتن خیلی چیزها.
شاد بودن و شادی بخشیدن تنها مسئولیته و هرچی سنت میره بالا بیشتر این مسئولیت رو درک میکنی.
سلام و درود
نظر جالبی بود مرسی
عمر مثل برق و باد میاد و میره.
متاسفانه