الان یک مقاله دیدم در صفحه اصلی بلاگ اسکای، در مورد درونگراها بود گفتم یه کم بنویسم در موردش!
از بچگی خیلی خوشحال بودم که درونگرا هستم و اینکه متفاوت هستم و تنهایی را دوست داشتم اما وقتی کارشناسی ارشد می خواندم بیشتر وقت ها در خوابگاه تنها بودم، در واقع خودم را زندانی می کردم که روی پروژه های کاری و درسی کار کنم اما آن ها نتیجه ای که من می خواستم نمی داد من هم برای فرار از شکست هایم خودم را با فیسبوک سرگرم می کردم واقعا یک دوره ای معتادش شده بودم!
الان که این مقاله را خواندم دیدم واقعا از الگویی که می گویند تبعیت می کردم و نا خواسته خودم را گرفتار کردم چون که این قدر تنها بودم که روانم بهم ریخت و دیگر نمی توانستم تنها باشم و به خاطر همین تن به ارتباط با آدم هایی دادم که اصلا قبولشان نداشتم اما مجبور بودم و این یک بدبختی بزرگ برایم بود البته چندیست بهترم هر وقت هم دلم حرف زدن می خواهد می آیم اینجا می نویسم ولی دیگر تنهایی آن جذابیت گذشته را برایم ندارد!
البته الان خیلی سریع تر از جمع خسته می شوم و باید برای خودم تنها باشم تا انرژی بگیرم نمی دانم چرا این طور شده ام به خاطر سن است یا چیز دیگر!
لینکhttps://tafakoremosbat.blogsky.com/1402/02/04/post-171/استرس-و-خشم-درون%e2%80%8cگراها