باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

تنهایی و آرامش

ما انتخاب کردیم تنها باشیم و کمتر با بقیه ی انسان ها تعامل داشته باشیم، به دلایلی که برای خودمان داریم مثل ضربه خوردن از آدم ها، نفهمیده شدن از طرف آدم ها، دلشکستی، شکست روابط و ...

تازگی اما در کتاب ها یا شبکه های اجتماعی به مطالبی بر می خورم که آدم هایی مثل ما را ترسو خطاب می کنند و می گویند ما شجاعت روبرو شدن با سختی های روابط اجتماعی را نداریم و نمی توانیم روابط درست را یاد بگیریم و تجربه کسب کنیم!

این مطلب من را به فکر انداخته است، نمی دانم چقدر با مردم ارتباط داشته باشم و چقدر کنج تنهایی خودم باشم؟ ضمن این که من درونگرا هستم و زود از ارتباط با آدم ها و حرف هایشان خسته می شوم!

آیا واقعا من ترسو هستم یا عقلم به خاطر شخصیتی که دارم و شرایط جامعه و تجربیاتم، درست تصمیم گرفته که تنها باشم؟

من یک درونگرا هستم!

الان یک مقاله دیدم در صفحه اصلی بلاگ اسکای، در مورد درونگراها بود گفتم یه کم بنویسم در موردش!

از بچگی خیلی خوشحال بودم که درونگرا هستم و اینکه متفاوت هستم و تنهایی را دوست داشتم اما وقتی کارشناسی ارشد می خواندم بیشتر وقت ها در خوابگاه تنها بودم، در واقع خودم را زندانی می کردم که روی پروژه های کاری و درسی کار کنم اما آن ها نتیجه ای که من می خواستم نمی داد من هم برای فرار از شکست هایم خودم را با فیسبوک سرگرم می کردم واقعا یک دوره ای معتادش شده بودم!

الان که این مقاله را خواندم دیدم واقعا از الگویی که می گویند تبعیت می کردم و نا خواسته خودم را گرفتار کردم چون که این قدر تنها بودم که روانم بهم ریخت و دیگر نمی توانستم تنها باشم و به خاطر همین تن به ارتباط با آدم هایی دادم که اصلا قبولشان نداشتم اما مجبور بودم و این یک بدبختی بزرگ برایم بود البته چندیست بهترم هر وقت هم دلم حرف زدن می خواهد می آیم اینجا می نویسم ولی دیگر تنهایی آن جذابیت گذشته را برایم ندارد!

البته الان خیلی سریع تر از جمع خسته می شوم و باید برای خودم تنها باشم تا انرژی بگیرم نمی دانم چرا این طور شده ام به خاطر سن است یا چیز دیگر!

لینکhttps://tafakoremosbat.blogsky.com/1402/02/04/post-171/استرس-و-خشم-درون%e2%80%8cگراها

دیگر مطمئن هستم

دیگر مطمئن هستم که این رفتار خودم با دیگران و حس خودم هست که باعث رفتار آن ها با من می شود! به قولی دیگر ارتعاش من!

امروز آرایشگاه بودم دو تا خانم آرایشگر بسیار پر شور بودند و سعی می کردند مدام حرف بزنند ولی من مثل همیشه ساکت بودم آخر که داشتم می رفتم آن ها هم ساکت شده بودند و انگار ناراحت بودند.

من نمی دانم کم حرفی من و سکوت من در ذهن دیگران چه تعبیر می شود ولی فکر کنم خیلی ها خوششان نمی آید و حس بد می کنند و بعد با من بد می شوند.

من یک حالت دیرجوشی هم دارم در واقع احساس غریبگی با بقیه می کنم و طول می کشد یخم آب شود و خودمانی شوم ضمن اینکه زیاد حرف زدن را نیز شایسته نمی دانم البته با کسی که حس صمیمیت و دوست داشتن داشته باشم و فکر کنم حرفی برای گفتن داریم خیلی حرف می زنم.

درونگرایی من زیاد است و این دوره و زمانه دور دور برونگراهاست ضمن اینکه تعدادشان هم زیادتر است و خوب حس بد می کنند.

یک چیز بامزه هم بگویم حتی حیوانات هم می فهمند من از سر و صدا خوشم نمی آید پرنده های خانگی یا سگ های برادرم وقتی با من هستند ساکت تر از همیشه هستند البته آن ها از دست من ناراحت نمی شوند بازی هم با من می کنند.