باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تو آنی نیستی که باید باشی!؟

تو آنی نیستی که باید باشی!؟

اولش که عاشقت شده بودم کلی ذوق و شوق داشتم

اما کارهایی کردی که مرا سرد و بی حس کردی

اگر مال هم بودیم این اتفاق نمی افتاد

الان که دیگر رسیدم به جایی که دیگر حسی به تو ندارم

نمی دانم چرا این طور خواب ها را می بینم!؟

اما تمام روز داشتم فکر می کردم 

این همه سال مجرد بودم 

خواستم با کسی پیوند داشته باشم که احساس خوب در کنارش داشته باشم

همفکرم باشد

همنظرم باشد

هدفش از زندگی مثل خودم باشد

همدمم باشد

هم را درک کنیم

بهم حس خوب بدهیم

کنارش آرامش و آسایش داشته باشم

بدانم مثل کوه پشت سرم هست

نترس باشد

اهل نمایش نباشد

به حریم هم احترام بگذاریم

آزادی و استقلال هم را نگیریم

ساده و بی آلایش باشیم

مهربان و صبور با هم باشیم

و خیلی چیزهای دیگر

تو این ها را نداری

شاید خیلی کمالگرا هستم

اما این ها مرا راضی می کند

دیگر تمام شدی

شروع نشده تمام شد

من از این خواسته هایم بگذرم؟!

تن بدهم به ازدواج با تو به خاطر اینکه تو عاشقی؟!

آیا واقعا عاشقی؟!

من که فکر نمی کنم

بهتر می دانم شانسم را جای دیگر امتحان کنم

امیدوارم دیگر به خوابم نیایی

نه خودت نه پدرت!

نظرات 3 + ارسال نظر
محیا یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 21:37

نمیدانم خوابم نمیبرد عین ی آدم دو قطبی شده بودم

محیا یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 15:02

بین دختر و روح ویرگول بذار بخون

وا پاچه ورمالیده چیه دیگه؟!
این صفات رو استفاده نکن اینا رو مردا اختراع کردند که باهاش زن ها رو سرکوب کنند

محیا یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 02:24

بابا بیخیال خودت را بچسب دختر یک عدد روح نخوابیده پاچه ورمالیده

متوجه نمیشم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد