دیشب بالاخره خوابم برد اگه گفتید خواب کیا رو دیدم؟! رامبد جوان و نگار جواهریان!؟ خخخخخخ
خوابم چرت و پرت بود و استرسشم زیاد بود اما مشکل اصلی اینه که الان که بیدار شدم قلبم هنوز یه طوریه!؟ نمی تونم بگم پر نفرته ولی پر احساسات متضاده!؟
نمی دونم چرا فکر می کنم همه ی این جنبش زن زندگی آزادی برای این بود که منو گیر بندازن!؟ از بس وبلاگ نوشتم توهم مهم و معروف بودن برم داشته!؟
آخه حرفایی که من توی وب زدم بعد از طریق بقیه به گوشم میرسه!؟ نمی دونم اینایی که خاموش می خونن میرن پخش می کنن یا دست به دست میشه و چی!؟
ولی راستش ترسم برم داشته!؟ ممکنه برام نقشه های ناجور بکشند!؟ از اینا هر چی بگی برمیاد!؟
آخیش آروم شدم!؟ متاسفانه همراز ندارم!؟ مجبورم این حرفای دشمن شاد کن رو اینجا بزنم!؟
پی نوشت: قلبم انگار تیر خورده، یه حس این جوری دارم!
همیشه در آرامش باشی عزیزم
مرسی عزیزم

الان خیلی سبکم
کاشکی یه هدف یا چند تا هدف کوچیک واسه خودت تعیین کنی که سرت گرم باشه، مثلا دوره های برنامه نویسی پیشرفته، زبان، ادامه تحصیل...
نمی تونم
اما با هنر و آهنگ و نقاشی و شعر می خوام سرم رو گرم کنم
نمی دونم دیگه!
بنویس اما با حالت کاش اینطور بود سبک نوشتارتو عوض کن هم خالی بشی هم نتونن گیرت بندازن
من زبونم تند و تیزه!
فعلا به استراحت نیاز دارم تازه قلبم آروم گرفت!
اره ممکنه کمی با تامل بیشتر بنویس
خیلی ممنون
من دیگه می خوام سیاست رو ول کنم، بازیاش در توان من نیست!