باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

در تغیر روزگار و انتقال مملکت


شنیدم که در مصر میری اجل
سپه تاخت بر روزگارش اجل
جمالش برفت از رخ دل فروز
چو خور زرد شد بس نماند ز روز
گزیدند فرزانگان دست فوت
که در طب ندیدند داروی موت
همه تخت و ملکی پذیرد زوال
بجز ملک فرمانده لایزال
چو نزدیک شد روز عمرش به شب
شنیدند می‌گفت در زیر لب
که در مصر چون من عزیزی نبود
چو حاصل همین بود چیزی نبود
جهان گرد کردم نخوردم برش
برفتم چو بیچارگان از سرش
پسندیده رایی که بخشید و خورد
جهان از پی خویشتن گرد کرد
در این کوش تا با تو ماند مقیم
که هرچ از تو ماند دریغ است و بیم
کند خواجه بر بستر جان‌گداز
یکی دست کوتاه و دیگر دراز
در آن دم تو را می‌نماید به دست
که دهشت زبانش ز گفتن ببست
که دستی به جود و کرم کن دراز
دگر دست کوته کن از ظلم و آز
کنونت که دست است خاری بکن
دگر کی برآری تو دست از کفن؟
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر بر نداری ز بالین گور

#بوستان_سعدی

نظرات 2 + ارسال نظر
سمیرا پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 11:44

کوچیک شماییم عزیزم

اختیار دارید سرورید

سمیرا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 22:41

سعدی الکی استاد سخن نشده، بله واقعا عمر خیلی محدوده باید تا وقت داریم کار نیکو انجام بدیم به قول قرآن فاستبقواالخیرات، یعنی مسابقه دادن در کار نیک، چون آدم یه مریض میشه دیگه احساس میکنه فرصت تموم شد، نمیتونه کاری بکنه، بهتره تا زنده ایم کار نیک بکنیم، دستمون پر باشه ان شاءالله

چقدر خوب حرف می زنی
حالم عوض شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد