باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

من چسبیدم به کف!

اومدم پایین چه اومدن پایینی!؟

حتی نمی تونم از پله ها بالا و پایین برم!

فکر نکنم قبلا به این شدت این طور شده بودم!؟

نمی دونم یهو چی شد!؟

دیگه فکر نکنم بتونم این هفته به کارام برسم!؟

دیشب گفتم بخوابم صبح بیدار بشم خوب میشم ولی نشد!؟

صبح به زور خودمو از رختخواب کندم!؟

رژیم غذایی رو هم فکر نکنم بتونم رعایت کنم!؟

هی چیز شیرین و قهوه و کاکائو خوردم مگه بیام بالا!؟

اصلا تغییر نکردم!؟

نمی دونم چه کار کنم!؟

چند روز بود خیلی خوب بودم!؟

هی رفتم بیرون و خرید!؟

ولی الان نا ندارم!؟!؟

در تغیر روزگار و انتقال مملکت


شنیدم که در مصر میری اجل
سپه تاخت بر روزگارش اجل
جمالش برفت از رخ دل فروز
چو خور زرد شد بس نماند ز روز
گزیدند فرزانگان دست فوت
که در طب ندیدند داروی موت
همه تخت و ملکی پذیرد زوال
بجز ملک فرمانده لایزال
چو نزدیک شد روز عمرش به شب
شنیدند می‌گفت در زیر لب
که در مصر چون من عزیزی نبود
چو حاصل همین بود چیزی نبود
جهان گرد کردم نخوردم برش
برفتم چو بیچارگان از سرش
پسندیده رایی که بخشید و خورد
جهان از پی خویشتن گرد کرد
در این کوش تا با تو ماند مقیم
که هرچ از تو ماند دریغ است و بیم
کند خواجه بر بستر جان‌گداز
یکی دست کوتاه و دیگر دراز
در آن دم تو را می‌نماید به دست
که دهشت زبانش ز گفتن ببست
که دستی به جود و کرم کن دراز
دگر دست کوته کن از ظلم و آز
کنونت که دست است خاری بکن
دگر کی برآری تو دست از کفن؟
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر بر نداری ز بالین گور

#بوستان_سعدی

محمد بن سعد بن ابوبکر


اتابک محمد شه نیکبخت
خداوند تاج و خداوند تخت
جوان جوان‌بخت روشن‌ضمیر
به دولت جوان و به تدبیر پیر
به دانش بزرگ و به همت بلند
به بازو دلیر و به دل هوشمند
زهی دولت مادر روزگار
که رودی چنین پرورد در کنار
به دست کرم آب دریا ببرد
به رفعت محل ثریا ببرد
زهی چشم دولت به روی تو باز
سر شهریاران گردن فراز
صدف را که بینی ز دردانه پر
نه آن قدر دارد که یکدانه در
تو آن در مکنون یکدانه‌ای
که پیرایهٔ سلطنت خانه‌ای
نگه‌دار یارب به چشم خودش
بپرهیز از آسیب چشم بدش
خدایا در آفاق نامی کنش
به توفیق طاعت گرامی کنش
مقیمش در انصاف و تقوی بدار
مرادش به دنیا و عقبی برآر
غم از دشمن ناپسندت مباد
ز دوران گیتی گزندت مباد
بهشتی درخت آورد چون تو بار
پسر نامجوی و پدر نامدار
ازان خاندان خیر بیگانه دان
که باشند بدگوی این خاندان
زهی دین و دانش، زهی عدل و داد
زهی ملک و دولت که پاینده باد
نگنجد کرمهای حق در قیاس
چه خدمت گزارد زبان سپاس؟
خدایا تو این شاه درویش دوست
که آسایش خلق در ظل اوست
بسی بر سر خلق پاینده دار
به توفیق طاعت دلش زنده دار
برومند دارش درخت امید
سرش سبز و رویش به رحمت سپید
به راه تکلف مرو سعدیا
اگر صدق داری بیار و بیا
تو منزل شناسی و شه راهرو
تو حقگوی و خسرو حقایق شنو
چه حاجت که نه کرسی آسمان
نهی زیر پای قزل ارسلان
مگو پای عزت بر افلاک نه
بگو روی اخلاص بر خاک نه
بطاعت بنه چهره بر آستان
که این است سر جاده راستان
اگر بنده‌ای سر بر این در بنه
کلاه خداوندی از سر بنه
به درگاه فرمانده ذوالجلال
چو درویش پیش توانگر بنال
چو طاعت کنی لبس شاهی مپوش
چو درویش مخلص برآور خروش
که پروردگارا توانگر تویی
توانای درویش پرور تویی
نه کشور خدایم نه فرماندهم
یکی از گدایان این درگهم
تو بر خیر و نیکی دهم دسترس
وگرنه چه خیرآید از من به کس؟
دعا کن به شب چون گدایان به سوز
اگر می‌کنی پادشاهی به روز
کمر بسته گردن کشان بر درت
تو بر آستان عبادت سرت
زهی بندگان را خداوندگار
خداوند را بندهٔ حق گزار

#بوستان_سعدی

من خودم رو سر کار گذاشتم!

چند وقت پیش فکر کنم اواخر بهار بود چند تا خواب پشت هم دیدم و فکر کردم خبر از آینده می دهند اما فکر کنم اشتباه کردم خواب هام تعبیر نشد و من همین طور هفته ها و ماه ها رو از دست دادم، 

دیگه واقعا باید یه تکونی به خودم بدم، دیگه خونریزی بین پریودم ندارم، خوب شد، همه ش از اتفاقات اجتماع بود، فکر کنم ناخودآگاهم داشت پیغام می داد که کار هر کس نیست خرمن کوفتن، گاو نر می خواهد و مرد کهن، من دل نازک چه به سیاست و آدم های قصی القلب!؟

من فقط کاری که بلدم رو انجام میدم نوشتن، اونم فقط در حوزه ی معرفت و اخلاق، شاید خلقیات ما ایرانیان تغییر کرد، یک کتاب به همین اسم هست بخونید جالبه خلقیات ما ایرانیان!

انگیزه ی جدید

من فهمیده ام آدمی هستم که بخشی از خود را درون خودم یافته ام و بخشی دیگر را در بیرون از خودم!

یعنی تنهایی و فکر کردن برایم لذتبخش است اما نه برای مدت زمان زیاد بلکه بعد از چند ساعتی نیاز به محرکات بیرونی برای صرف وقت خودم دارم!

تا جایی که فهمیدم غنای درونی متوسطی دارم و با یک انسان فرزانه فاصله ی زیادی دارم!

اما فهمیده ام ما خالق زندگی خودمان هستیم و من فکر می کنم انگیزه ی جدیدی برای ادامه گرفته ام، حال فهمیده ام باید غنای درونی خودم را افزایش دهم و خلاهای درونم را پر کنم!

اما هنوز اول راهم و نمی دانم چگونه باید این کار را بکنم!؟ اگر شما کتابی می شناسید لطفا به من معرفی کنید!؟

ضمن اینکه باید تحقیقاتی بر روی سلامتی انجام دهم و سلامت خودم را بهبود بخشم و به بدنی متعادل برسم، به قول معروف عقل سالم در بدن سالم است!؟