باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

کارمای خانوادگی

من نمی دانم در کودکی چه کرده بودم که سزایش این بود!

من آن بچه ها را هرگز نبخشیدم!

چون زندگیم را سیاه کردند!؟

من می خواستم با آن ها دوست باشم!

آن ها نه تنها دوستیم را ندیدند بلکه به من آسیب هم زدند!؟

من این را می گذارم پای کارمای خانوادگی!

آخر همان طور که از چیزهای مختلف ارث میبری، کارما را هم ارث می بری!

چند سال پیش بچه هایی را دیدم که مثل بچگی من بودند و البته از لحاظ مادی هم در سختی بودند!

نمی دانم چرا برعکس است!

وقتی به آدم ها محل نمی دهی عزیز می شوی و دنبالت میایند!

اما همین که بهشان توجه می کنی بهت کم محلی می کنند!؟

از همان بچگی همین طور بود!؟

انگار همه می خواهند با دل من بازی کنند!؟

خوب من هم دلم را دوست دارم به هر کس نمی دهم!؟

آدم ها اگر بفهمند بهشون نیاز داری بد جور می رقصوننت!؟

دنیای بی رحم!؟

آدم های بی رحم!؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد