باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

اختلاف نسل ها

امروز کمی روی اینترنت در مورد نسل دهه هشتادیا جستجو کردم متاسفانه همه ی اختلاف فرهنگی این نسل را با ما به خاطر رشد تکنولوژی عنوان می کنند که خیلی ساده انگارانه است!

یادم هست وقتی ما نوجوان و جوان بودیم هم تحلیل های آبکی در مورد دهه شصتی ها می کردند که من خیلی لجم می گرفت و با خودم می گفتم اصلا ما را نمی شناسند و حالا در مورد نسل z این کار را می کنند!

تازه اسم نسل بعد از نسل زد را هم نسل آلفا گذاشته اند!؟ یکی می گفت این تقسیم بندی ها حربه ی حکومت هاست تا مردم را از همه جدا کنند و بینشان فاصله بیندازند!؟

به هر حال من یک خواهر دارم که از من 16 سال کوچکتر است  و اوایل دهه هشتاد به دنیا آمده است و خیلی رابطه ی ما خوب بود و من مثل بچه ی خودم دوستش داشتم و بزرگش کردم و هر کار کردم از روی خیرخواهی او بوده است فقط یک بار که خیلی کوچک بود از روی خودخواهی باهاش رفتار کردم که بلافاصله پشیمان شدم و از دلش درآوردم ولی چند سال است با من اصلا خوب نیست و اعصاب ندارد البته با بقیه هم بهتر از من نیست دبیرستانی بود که بیماری گوارشی دچار شد و من ناراحتم شاید در بچگی جلوی قاطی پاتی خوردنش را نگرفتم و این طور شده است من خودم ارشد بودم بیماری گوارشی گرفتم و او از این سن دچار شده است!؟ بگذریم!

روانشناس ها می گویند هر فردی از یک سنی بر ضد والدش ظغیان می کند و تمام ناراحتی هایی که از او داشته و در بچگی توان این را نداشته است که نشان دهد، نشان می دهد اما یعنی من ناخواسته با او بدرفتاری کرده ام؟! من هیچ وقت نمی خواستم اینگونه بشود اتفاقا خیلی بچه ی به حرف گوش کن و آرامی بود الانم آرام است همه ش توی اتاقش پای گوشیست ولی باهاش که حرف میزنی بی حوصله و گاهی پرخاشگر است و البته من خودم هم توی این سن بی حوصله و کمی پرخاشگر بودم!؟

یک چیز دیگر هم که فهمیدم من حالم خوب نبود و او با یه حالتی با من رفتار می کرد که نمی توانم توضیحش دهم اما به نظرم آمد اصلا مرا دوست ندارد و تمام روی خوشی که به من نشان می داد به خاطر این بود که من قوی بودم حال که نیستم رفتارش عوض شده است و در یوتیوب در رادیو مشاوره روانشناسی بود آقای کارشناس یک همچین چیزی را گفت که انگار بچه ها به سمت آن والدشان بیشتر تمایل دارند که نفع بیشتری به آن ها برساند و البته بعد دیدم خودم هم همین طور بودم و این یک چیز عمومیست که فکر می کنم از روان رنجوری ناشی می شود اما واقعا هیچکس هیچکس را دوست ندارد و همه درگیر خود آسیب دیده ی خود هستند و آن عشق ها و محبت ها که در کتاب ها و فیلم ها و سریال ها نشان داده می شود همه ساختگیست، یک احساس عجیب و غریبی دارم نمی دانم با دانستن این چیزها چه باید بکنم!؟ شاید من خیلی کار بدی کردم نقش والد این بچه را به عهده گرفتم اما داشت وسط دعوای والدینمان از بین می رفت اگر به دادش نمی رسیدم، می گذاشتم بمیرد و آسیب ببیند؟! آسمم از نوزادی گرفته بود الان که بزرگ شده است برطرف شده است خدا رو شکر!؟

نظرات 3 + ارسال نظر
سمیه یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 22:51

خودتو ناراحت نکن دختر های تو این سن به خاطر هورمون هاشون اینطوری میکنن

باشه مرسی

فاضله یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 16:47 http://1000-va2harf.blogsky.com

تو بد نیستی

مرسی

سمیرا یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 14:21

خیلی به خودت سخت نگیر و دنبال این نباش که یه اشکالی توی خودت پیدا کنی. از الان باهاش بیشتر مدارا کن و ازش توقع خاصی نداشته باش. بلاخره ما هم علامه دهر نبودیم که به بهترین نحو ممکن عمل کنیم ولی ان شاءالله سعی میکنیم از الان به بعد با همه بهتر باشیم

مرسی عزیزم درست میگی چشم حتما انجام میدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد