یادمه دانشجوی ارشد در یکی از شهرستان های جنوبی که بودم اونجا آدم های خوبی داشت اما گرم بود همه تازه شب که میشد میزدن بیرون اما من دوست دارم شبا خونه باشم و شبام برای خودم باشه، درخت های اونجا رو دوست نداشتم بیشتر نخل بود من درخت های پهن برگ رو دوست دارم خاکشم که شن و ماسه بود واقعا می دیدمش حس بد داشتم خاک مشهد رو دوست دارم البته اون موقع تهرانم به خاطر کار می رفتم اونجا اقلیمش شبیه مشهد است تهرانم خوبه هنوز شبیه وطنم هست اما اون موقع فهمیدم هیچ جای کره ی زمین نمی تونم زندگی کنم الا مشهد شلوغ و پر دود و خواب زده، یادمه بهار بود تهران بودم بارون اومده بود درخت ها همه برگ تازه داشتن دلم نمی خواست از تهران برگردم جنوب ولی با تمام سختیش رفتم جنوب، البته هوای اونجا خیلی پاکه، اگر دم و نم نداشته باشه خیلی خوبه ولی الان چند ساله دیگه بست نشستم مشهد و هیچ جا نمیرم چند باری تهران رفتم یا همین اطراف های مشهد ولی می دونید بعد از این جدایی مشهدم مثل اولش نشد انگار یه تیکه ام جنوب موند یه تیکه م تهران! دلم براش تنگ میشه دریا و بوش، شب های پرستاره ش، اون آسمون شب رو هیچ جا ندیدم، دلم می خواد برم اونجا بخوابم!
فکر کنم جنوب زمستونهاش خوب باشه.
پایهم
آره زمستون عالیه

گاهی احساسی که به یه شهر داری فراتر از تجربه هم زیستی است بیشتر از وطنت دوسش داری هیچ جا اونجا نمیشه بخاطر احساس تو نسبت بهش و شاید بخاطر خاطرات خوبی که ایجاد شده
مثل احساس من به اصفهان آذربایجان خوزستان
و مشهد
میتونی یه تور مسافرتی ثبت نام کنی، تجدید خاطرات بشه برات.
انقدر زیبا نوشتی، منم هوس سفر جنوب کردم. با اینکه تا حالا نرفتم.
الان که خیلی گرمه یه فصل خوب
با هم بریم
متاسفانه نه جنوب رفتم نه مشهد
ولی درکت می کنم، آدم دلش تنگ میشه معمولا واسه جاهایی که زندگی کرده 

برای من فقط دلتنگی نیست انگار خاک منو می گیره

