امروز حالم خوش نبود!
حسابی داشتم قاطی می کردم!
اینجا هم که خراب بود!
رفتم به یکی از دوستای دانشگاهم پیام دادم!
خدا خیرش بده زود جواب داد!
و تسکینم داد!
کلی هم چیز میز روانشناسی بهم معرفی کرد!
اونم کلی مشکلات براش پیش اومده بود!
دیگه نمیگم شاید راضی نباشه!
حسابی احساس خفگی می کردم!
ولی الان بهترم!
از صبح می خواستم اسم و کپشن های وبلاگ رو عوض کنم!
منتها بالا نمی اومد!؟
دکتر هلاکویی هم گوش کردم!
فهمیدم حسابی دیوونه ام! :/
حافظم خوندم از صبح!
از دیشب هی دارم شعر می خونم!
اونم واقعا تسکینه!
بهش میگم این همه سال این قدر قشنگ حرف زدی من آخرش ازت یاد نگرفتم!؟
شما واکنشتون به مرگ چیه؟!
واسه من خیلی سنگینه و فکر می کنم یه ترس نهفته ای هم ازش دارم!؟
یعنی این قدر برام مرگ رنج آوره که گویا خودم رو فریب میدم و میگم من اصلا از مرگ نمی ترسم و برام مهم نیست!؟
اگر روانشناسی بدونید ساز و کارش رو درک خواهید کرد!؟
حالا چرا یاد مرگ افتادم؟!
سگ داداشم دو روز بود ناله می کرد!؟
داداشمم خونه نیست کار داره!؟
می گفت پای سگه درد می کنه!؟
منم نمی دونستم باید چی کار کنم!؟
دیروز عصر ناله ش قطع شد!؟
با خودم گفتم نکنه مرده!؟
رفتم از پنجره نگاش کردم دیدم وسط قفس نشسته و نمی تونه تکون بخوره!؟
آخه سنگینم هست زورم نمیرسه ببرمش تو اتاقش!؟
یاد عروس کوتوله داداشم افتادم!؟
اونم مریض شده بود آخرش با خواهرم بردیمش دکتر!؟
و آخرش داداشم بردش!؟
خواهرم میگفت مرده، محمد الکی میگه داده به دوستش!؟
اونم فکر کنم مثل منه، واکنشاش هیستریکه!؟
خلاصه که حالا من ماندم سگی که داره می میره و کاری که از دست ما برنمیاد!؟
دکترم براش آوردن گفتن خوب نمیشه!؟
به مامانم میگم این قدر باید ناله کنه تا بمیره؟!
البته از دیشب ناامید شد گویا، ناله دیگه نمی کنه!؟
ولی هم از خودم بدم میاد، هم کاری از دستم بر نمیاد!؟
کلا یه آدم منفعلی شدم که نگو!؟
احمقم شدم!؟
این فکرا رو هم کردم صبح دل انگیزم خراب شد!؟
اصلا من از بچگی به نتیجه رسیدم حیوون نیارم تو خونه!؟
بچه بودم چند بار جوجه مرغ گرفتم مردن بعدم یه جوجه اردک!؟
حیوون نگهداری می خواد اسباب بازی که نیست!؟
زبونشم نمی فهمی دردشو بگه!؟
والا من که نمی تونم از یه حیوون درست نگهداری کنم چه جوری می خوام بچه بزرگ کنم!؟
بچه مم به کشتن میدم!؟
بعدنوشت:
آخه چرا این قدر من بی عرضه ام!؟
یه زمانی عقلم کار می کرد!؟
خواهر کوچیکم رو داشتن به کشتن میدادن، من مواظبتش کردم!؟
چرا الان نمی تونم!؟
بعدنوشت بعدی:
وای که چقدر من بدم!؟
اینجا هم باز دارم به خودم فکر می کنم!؟
بهتون گفتم از بچگی فکر می کردم بیشتر آدم ها بدند! امروز یه کم در گوگل گشتم و فهمیدم قضاوت کردن از بعد کودک انسان می آید و اتفاقا این چیزی که می گفت که وقتی استرس دارید کودکتون فعال میشه در من درسته و در مقاله گفت باید والدتون رو قوی تر کنید والا من از آخر نفهمیدم به چی میگن بالغ به چی میگن والد!؟ اینا رو دیدم برعکسم استفاده می کنند ولی خودم فهمیدم چی رو باید تقویت کنم و البته نباید خسته بشم و همه چی رو ول کنم و برگردم سر خونه ی اول و بچه بازی دربیارم!؟ این تمرین ها واسه ی تمام عمره، اصلا اومدیم به کره ی زمین که همین چیزها رو یاد بگیریم و در خودمون رشد بدیم!؟
لینک بیتوتهhttps://www.beytoote.com/psychology/khanevde-m/people4-judgment-judgment.html?m=1
بعدنوشت: یه مقاله وب سایت دیگه پیدا کردم که والد و بالغ و کودک رو توضیح میده و من قبلا درست فهمیده بودم این خانمه در میگنا اشتباه می کرد و تازه اینجا میگه شخصیت والد قضاوتگر هست!؟
لینکhttps://www.leilaamirinasab.com/personality-structure/
بعدنوشت بعدی: فکر می کنم قضاوت عجولانه در شرایط استرس زا مال شخصیت کودکه و قضاوتی که دیگران رو محکوم و سرزنش می کنه مال شخصیت والد هست!
در گوگل گشتم یه مرکز مشاوره ی خوب مشهد دوره ی مهارت های زندگی داره هفته ی دیگه شروع میشه ولی هر جلسه ش سه ساعته و در فرهنگسرای کوهسنگی برگزار میشه دو روز در هفته و 15 جلسه، نمی دونم برم یا نرم، هزینه ش 3 و خورده ای میشه مامانم میگه برو، سرفصلش خوب بود خانم منشی گفت برای پیش از ازدواج میخواین؟! دقیقا فکر کنم همونه که می خوام ولی حسشو ندارم، تو خونه حوصله م سر میره، بیرونم حسش نیست!؟ امروز رفتم تا میوه فروشی و لبنیاتی، فردا هم باید برم امروز به مامانم میگم پرتقال بگیرم میگه نه داریم حالا که برگشتم رفتم تو یخچال رو نگاه می کنم می بینم یکی بیشتر نیست حالا فردا باز باید برم، اشکال نداره هوا می خورم و یه راهی میرم، به نظرتون دوره مهارت های زندگی رو برم؟!
بعدنوشت: هر چی فکر می کنم میبینم من همه ش پریود میشم ماه پیش نصفشو پریود بود نصفشو سرما خورده و وقت دکتر زنان هم گرفتم آخر ماه نوبتم میشه و سه ساعت نمیتونم با این وضع یک جا بشینم تازه شدت خونریزی کم شده وگرنه که خیلی اوضاعم خراب بود، حالا باشه این مشکلم درمان بشه بعدش شاید رفتم!
امروز تکه هایی از کتاب بیشعوری که خیلی معروف هست رو در جستجوی گوگل خوندم، جدیدا میرم در گوگل عباراتی که ازشون توضیحات بیشتر می خوام رو در گوگل سرچ می کنم و میرم قسمت تصویر و کلی عکس نوشته از شبکه های اجتماعی و وب سایت های مختلف مرتبط با اون عبارت برام میاد که به درد بخورن، آگاهی نسبی میدن!
حالا داشتم از تکه های کتاب بیشعوری می گفتم،مفهوم اون بیشعوری که در این کتاب میگه با بیشعوری که از بچگی به ما یاد داده بودن مقداری فرق داشت طبق این کتاب اگر بخوایم نگاه کنیم اکثر آدم ها بیشعورن!؟ حتی خود من و با لحنی که نویسنده و مترجم انتخاب کردن حتی خودشون!؟ میگن این کتاب جزو کتاب های روانشناسی زرده!؟ به نظرم فقط آدم ها رو محکوم می کرد و برچسب میزد که این کار خلاف روانشناسی حرفه ای هست!؟
این چند وقت که نبودم رفتم کانال و گروه زرتشتی در تلگرام پیدا کردم، کتاب خود زرتشت رو دارم می خونم و تا جایی که من فهمیدم عرفان اسلامی ایرانی تحت تاثیر زرتشت هست کتابش اسمش گاتها هست و واقعا وقتی می خونم حالم رو خوب می کنه و البته چون یک دنیای جدید و فلسفه و طرز فکر جدید داره ذهنم و فکرم داره تغییر می کنه ولی از خود پیروان زرتشتی چندان خوشم نیومد حس خوب ازشون نگرفتم، یه عده شون که تو کار مسخره کردن ادیان دیگه بودن!؟ امروز کتابش رو نخوندم هنوز!؟
قرآنم خیلی وقته رسیدم به سوره ی مومنون ولی همون صفحه ی اولش رو که می خونی که صفات مومن رو گفته، من نگاه می کنم می بینم هیچ کدومش رو ندارم! آخه وقتی همه چی خوبه عمل کردن به دستورات دینی آسونه ولی وقتی که شرایط سخت میشه است که اگر بتونی دستورات دینی رو رعایت کنی کار شاقی کردی و واقعا ثابت کردی ایمانداری و من با عرض شرمندگی در بازی زندگی و ایمان رفوزه شدم و حالا نمی دونم باید چه کار کنم!؟ خیلی هم بد و راحت باختم می دونید!؟ دیگه آدم شرم داره تو روی خدا نگاه کنه و ادعایی بکنه!؟ واقعا از اولش هیچی نبودم از سر جهل و خودپرستی فکر می کردم آدم خاصیم!؟ هی!؟
شاید بگید با خودت مهربون باش و این حرفا!؟ خوب من از بچگی بی رحمانه قضاوت شدم و این رفته در مغزم و خودم هم بهش عادت دارم و طوریم نمیشه!؟ تازه این چند وقت این قدر فحش جنسی هم خوردم که دیگه برام خنده دارن و ناراحتم نمی کنه!؟ تازه خودمم بد دهن شدم و فحش جنسی میدم که خیلی زشته می دونم ولی سرویس کردن دهن آدمهای بی تربیت حال میده، تازه فهمیدم!؟
کلا روزگار این طوریه که اگر بگی من خیلی فلانم مثل فلانیا نیستم اه اه اونا فلانن، همچین می چرخه که سر خودت بیاد و خودت به همون عیب مبتلا بشی!؟ خلاصه دیگران رو قضاوت کنی و محکوم کنی برای خودت بده، آخرش دین و ایمونتم از دست میدی!؟
بعدنوشت: راستی اینو می دونم شرمنده بودن از گناه و ناامید شدن از لطف خدا خودش گناهه اما چه کنم نمی تونم خودم رو ببخشم، خیلی خطا کردم، اون هم در حالی که فکر می کردم دارم کار درستی می کنم!؟ هم به خودم ظلم کردم هم دیگران!؟
بعدنوشت بعدی: یک کم در مورد بخشش خود جستجو کردم، میگه انتقادگر درون و خشم درونی نسبت به خودم رو باید رها کنم و البته اشتباهاتم رو جبران کنم ولی من چند سال پیش یه اشتباهاتی داشتم و گفتم اون موقع جوون و بی تجربه بودم و مثلا خودم با روش عرفان های مدرن خواستم اشتباهاتم رو جبران کنم ولی بازم اشتباه کردم و شد اشتباه روی اشتباه و حالا نمی دونم باید چطور جمعش کرد!؟ آخه اگر قرار باشه این جوری کنم که نمیشه!؟ آیا من خنگم؟ یا بدتر از اون به قول این کتابه بیشعورم و خودم خبر ندارم!؟ واااااای!؟ البته من یه کم دیوونه ام ولی نمی دونم چقدر از اشتباهاتم رو می تونم بگذارم پای دیوونگیم!؟ :/