امروز تا 10:30 خوابیدم!؟ خواب های چرت و پرت هم دیدم! خواب دیدم با خواهر وسطیم رفته بودیم کلاس داستان نویسی ، مربیمون کی بود؟ آقای امین تارخ!؟ والا اصلا دیشب بهشون فکر نکرده بودم اصلا مرحوم شدن!؟ ولی خیلی از ما دو تا و شعر و داستان هامون خوششون اومده بود!؟ به قول بزرگترا: آرزو بر جوانان عیب نیست!؟
دیشب بگم داشتم چی کار می کردم که خوابم نبرد!؟ داشتم آهنگ های آقای علیرضا قربانی رو گوش می کردم که دیدم آهنگه سروده ی آقای حسین غیاثی هست، من همیشه فکر می کردم این آقا، یه آقای جاافتاده است و همون سن های خود آقای قربانی اینا!؟ خلاصه رفتم اسمشون سرچ کردم دیدم یک پسر نسبتا جوون هستند دهه شصتی بودند و مصاحبه شون رو دیدم به نظرم خیلی بچه اومدن!؟ کلا پسرهای دهه شصتی اکثرا به نظر من بچه میان!؟ خلاصه آهنگی که این همه سال دوسش داشتم و گوش می کردم و کلی باهاش خاطره دارم به نظرم دیگه خوب نمیاد!؟ اصلا تمام آهنگ های آقای علیرضا قربانی رو پاک کردم!؟ واقعا نمی دونم در این ناخودآگاه من چه خبره!؟ نصف شبی رفتم فضولی و دست از پا درازتر برگشتم!؟
ولی من فهمیدم با هنرمندهایی که دوست دارم یه جور رابطه ی عاطفی دارم البته خیلی سسته چون خیلی زود از عشق به نفرت تبدیل میشه!؟ مثالش همین!؟ به قول مادربزرگم من شاهکارم!؟