باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

یه چیزایی پیدا کردم!

یه کتاب از پائولو کئیلو پیدا کردم اسمش هست "برنده تنهاست" ! در مورد آدم هایی هست که میرن روی فرش قرمز یه جشنواره سینمایی، یه جورایی انتقاد به دنیای مدرن هست!

یه جاش میگه آدم های این دوره و زمونه این طورین که اگر کم داشته باشند زیاد می خوان و اگر داشته باشند زیادتر می خوان و اگر زیاد داشته باشند کم ها رو می خوان!؟

والا فکر کنم من هر نظر خیلی زیادتر از معمول دارم و یاد ندارم با داشته هام کیف کنم کلا هیچی به چشمم نمیاد بعد میرم دنبال اون که ساده و کم داره، میگم خوش به حال اون، واقعا فکر کنم این ناشکریه!؟

یه کتابم پیدا کردم از یه نویسنده ایرانی، به نام " خود همیشه تنهاست " و فکر کنم یه دلیل تنهایی من اینه که از وقتی خودم رو شناختم به عنوان یک خود و یک خودآگاه شناختم برای همین همیشه تنهام، البته داستان کتاب یه مقدار عاشقانه و یه مقدار هم در مورد کشف خوده!

دو تا کتاب رو نگرفتم تکه هاشون رو در وب خوندم!؟

یه چیز دیگه هم که فهمیدم اینه ساده، جذاب و دوست داشتنی نیست برای بیشتر مردم و خوب یه علت دیگه تنهایی اینه که ساده ام و البته سادگی رو از اول دوست داشتم و همیشه فکر می کردم آدم های ساده مثل خودم رو پیدا می کنم اما هیچ وقت نشد! سادگی من باعث شد گرگا بیفتن دنبالم!؟

جمعه نوشت

امروز تا 10:30 خوابیدم!؟ خواب های چرت و پرت هم دیدم! خواب دیدم با خواهر وسطیم رفته بودیم کلاس داستان نویسی ، مربیمون کی بود؟ آقای امین تارخ!؟ والا اصلا دیشب بهشون فکر نکرده بودم اصلا مرحوم شدن!؟ ولی خیلی از ما دو تا و شعر و داستان هامون خوششون اومده بود!؟ به قول بزرگترا: آرزو بر جوانان عیب نیست!؟ 

دیشب بگم داشتم چی کار می کردم که خوابم نبرد!؟ داشتم آهنگ های آقای علیرضا قربانی رو گوش می کردم که دیدم آهنگه سروده ی آقای حسین غیاثی هست، من همیشه فکر می کردم این آقا، یه آقای جاافتاده است و همون سن های خود آقای قربانی اینا!؟ خلاصه رفتم اسمشون سرچ کردم دیدم یک پسر نسبتا جوون هستند دهه شصتی بودند و مصاحبه شون رو دیدم به نظرم خیلی بچه اومدن!؟ کلا پسرهای دهه شصتی اکثرا به نظر من بچه میان!؟ خلاصه آهنگی که این همه سال دوسش داشتم و گوش می کردم و کلی باهاش خاطره دارم به نظرم دیگه خوب نمیاد!؟ اصلا تمام آهنگ های آقای علیرضا قربانی رو پاک کردم!؟ واقعا نمی دونم در این ناخودآگاه من چه خبره!؟ نصف شبی رفتم فضولی و دست از پا درازتر برگشتم!؟

ولی من فهمیدم با هنرمندهایی که دوست دارم یه جور رابطه ی عاطفی دارم البته خیلی سسته چون خیلی زود از عشق به نفرت تبدیل میشه!؟ مثالش همین!؟ به قول مادربزرگم من شاهکارم!؟ 

بی پولی

پریروز بعد از دکتر رفتم داروخانه و داروهام رو گرفتم شد 900 هزار تومان!؟

ظهرش رفتم روی وب سایت پردیس کتاب مشهد سه تا کتاب بگیرم شد 622 هزار تومان!؟ گفتم شاید برای دکتر و داروخانه کم بیارم برای همین نخریدم و همین طورم شد کلا تو حسابم 200 هزار تومان موند!؟

اون کتاب ها هم یکیش تاکسی سواری آقای سروش صحت بود که کانال تلگرام خوانشش رو پیدا کردم، یه دختر خانم جوان هر چند روز یک بار یک داستانک رو می خونه ولی داستانک هاش به خوبی اون داستان کوتاه هایی که چند روز پیش ازشون شنیدم نیست!؟

دو تا کتاب های دیگه هم یکیش معنوی بود از انتشارات کلک آزادگان و دیگری در مورد کودکی سخت بود، در مورد عشق و نفرت به والدین که از خیرشون فعلا گذشتم چون با خودم گفتم شاید بگیرم و اون قدرها به کارم نیان!؟

خلاصه که کار ندارم لاجرم پول ندارم و نمی خوام به خانواده فشار بیارم، واسه تولدم می خواستن گوشی بگیرن ولی دیدم گوشی های خوب خیلی گرونن و ارزون ها هم ماندگاری ندارن برای همین گفتم من همین گوشی قدیمیم خوبه، واقعا همین خرج خورد و خوراک و دارو و دکتر رو میدن بسه دیگه من چیز دیگه نمی خوام!

ای کاش می تونستم کار کنم اما به آدم ها بدبینم و نمی تونم همه چیز رو بهم می ریزم تازه توان بدنیش رو هم ندارم البته این با تمرین شاید خوب بشه!؟

قهرمان زندگی من

یکی از داستان های آقای سروش صحت در مورد قهرمان زندگی بود یعنی مشاور مدرسه پسرشون بهشون گفته بود قهرمان زندگی پسرشون هستن حالا داستان رو اسپویل نمی کنم ولی با خودم فکر کردم قهرمان زندگی من کیه و بلافاصله با خودم گفتم انیشتین! نمی دونم اگر فیزیک می خوندم چی میشد اما می دونم مسیر زندگیم خیلی متفاوت میشد و دیگه خیلی از آدم هایی که الان می شناسم رو نمی شناختم و البته از لحاظ کاری هم نمی دونم چی میشد!

چند روز پیش یکی از همکلاسی های کارشناسی بهم پیام داد دنبال معلم کامپیوتر واسه هنرستان میگشت گفتم من بلد نیستم واقعیتش الان اصلا در شرایطی نیستم که برم سر کار!

چند وقت پیش روی یه گروه تلگرامی بودم برای افسرده ها بود البته اعضاش بیشتر دهه هفتادی و دهه هشتادی بودن و من با اون ها که چت می کردم احساس کردم جوان تر شدم و حالم بهتره با اینکه افسرده بودن و همه ش می نالیدن، فکر می کنم باید با جوان ها بگردم و نزدیک بزرگسال ها نشم و حتی آهنگهای جوونپسند گوش بدم هر چند اونا بیشتر راک و متال و خارجی گوش میدن ولی فکر می کنم جو آدم هایی هم که در ارتباط باهاشون بودم هم دخیل هست در این وضع من و نگاهم بیشتر به گذشته و گذشتگان بوده فکر می کنم بهتره به آینده و آیندگان هم نگاه عمیق تری کنم!

فهمیدن

امروز چند تا فایل صوتی از داستان کوتاه های آقای سروش صحت رو پیدا کردم و گوش کردم، جالبست از یک نظرهایی شبیه هستیم و چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که ایشان هم مثل آقای عباس کیارستمی گفتند که هیچکس نمی تواند آدم را بفهمد و آن چیزهایی که برای یک شخص جالب است، مثل یک بیت حافظ که مثال زدند، فقط مال خود آن شخص است و دیگران درک خاصی از آن ندارند!

ای کاش زودتر می فهمیدم هیچ وقت کسی نمی تواند دیگری را  کاملا درک کند و این قدر دنبال درک شدن نمی گشتم و این قدر از روابطم با آدم ها به خاطر درک نکردنم سرخورده نمی شدم!

انگار آدم باید با تنهایی اش کنار بیاید آقای عباس کیارستمی را بهتر درک می کنم تا آقای سروش صحت، منظورم این است وقتی نگاهشان می کنم چهره ی آشناتری دارند و از حالات چهره می توانم مقداری درونشان را بفهمم خواهر کوچکم هم خیلی دوستشان دارد و کتاب هایشان و فیلم هایشان را می خرید و نگاه می کرد اما آثارشان برای من جذاب نیست من از هنر چیز زیادی نمی فهمم و برایم آثار خیلی هنری جذاب که نیست خسته کننده هم هست!

داشتم می گفتم آدم باید با تنهاییش کنار بیاید و از دیگران چه خانواده و چه دوست نباید انتظار داشت درکت کنند این واقعیت تلخ دنیاست از بچگی گاهی فکر می کردم اگر اختلاف سنی ام با خواهران و برادرم کمتر بود شاید هم را درک می کردیم و یار هم میشدیم ولی انگار آرزویی عبث است!

راستی چند روز پیش در یوتیوب جشن امضای کتاب داستان کوتاه آقای سروش صحت را هم دیده بودم شاید آن کتاب را خریدم من کلا داستان کوتاه رو خیلی بیشتر از رمان دوست دارم!

من تمام داستان هایی از زندگیم که دلم می خواست به کسی بگویم را اینجا نوشته ام و الان خالی خالیم، چیزی به ذهنم نمی رسد که بخواهم بنویسم بیشتر دوست دارم از زندگی دیگران بدانم البته بیشتر فایل مالتی مدیا جذبم می کند تا نوشته!

برنامه ی اکنون هم با مجری گری آقای سروش صحت شروع شده هیچ قسمتش را کامل ندیدم اما تکه هایش را در فضای مجازی دیدم صحبت های آقای مصطفی مستور برایم جالب بود ایشان حتی کتاب های بیشتری خوانده بودند و انگار من دارم همان راه را می روم و چندی دیگر شاید به اطلاعاتی که ایشان دارند برسم!

کلا فکر کنم من واقعا شبیه نویسندگان هستم از بچگی زندگی نویسنده ها برایم جالب بود و البته شاعرها اما هنوز کار خاصی ندارم که ارائه بدهم چون خودم نمی نشینم که اندیشه کنم شاید زرتشت باعث شود که قفل ذهن من باز شود جالبست که گاتهای زرتشت نوشته های او برای خداست من هم چند تا دفترچه دارم که برای خدا چیزی نوشتم اما نوشته های او کجا و من کجا!؟