فکرامو کردم و به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت بچه دار نشم!
چون بچه دار شدن هامونم از سر هوسه!
تنهاییم و بیکاریم!
با خودمون میگیم حالا یه بچه بیارم!؟
اصلا دوست داشتن هامونم هوسه!؟
دوست داشتن واقعی نیست!؟
آخه کی با هوس تونسته خوشبخت بشه؟!
هوس فقط بدبختی میاره!؟
ولی یه چیز خیلی قوی هست!؟
هر چقدر سرکوبش کنی قوی تر میشه!؟
تجربه ی من اینو میگه!؟
نمی دونم باید باهاش چه کرد!؟
چه تو غذا ، چه جنس مخالف، چه کار، هر چی!؟
حرف سر اینه که هدف هامونم هوسه!؟
سودای یه چیزی داریم!؟
مثل من که سودای زندگی خوب و آرامش و خوشبختی دارم!؟
واقعا خودم چه خیری از بچگی از زندگی دیدم!؟
که بخوام بچه دار بشم یه عمر درد بکشه!؟
قاتلم مگه!؟
حالا من می دونم باز هوا و هوسش میاد!؟
اصلا انگار عشق مرده، محبت مرده؟!
به هر کسی عشق نثار می کنی بهت بد می کنه!؟
پشیمونت می کنه!؟
جالبه که عشقتو می خوان اما نمی خوان بهت پس بدن!؟
یا باهات بدرفتاری می کنند!؟
مگه من گاو ده من شیرده ام که همین جور عشق نثار کنم و به خودم هیچی ندین!؟
معلومه آدم خسته میشه و نمی کنه!؟
خلاصه که می خوام تنها باشم!؟
ولی همین تنهایی هم باز گاهی اذیتم می کنه!؟
نمی تونم تو تنهایی مطلق باشم!؟
ولی واقعا هم نمی خوام برای مدت طولانی کنار کسی باشم!؟
هیچ فرقی نمی کنه کی باشه!؟
اصلا دلم به دل کسی بند نیست!؟