داشتم فکر می کردم که لطماتی که دیگران بهم زدن و من خیلی سختی کشیدم در مقابل لطماتی که خیلی دیگه از مردم بهش مبتلا میشن اصلا چیزی نیست، طرف بیماری لاعلاج می گیره یا قطع عضو میشه یا عزیزش رو از دست میده یا هزار اتفاق دیگه، من که الان خوبم و لطماتی که دیدم قوی ترم کرد اصلا اون آدم ها بهم نشون دادند اون کاری که من غرقش شده بودم بیهوده بود اگر بهم لطمه نمی زدن تا الان سرگرم همون کارها بودم، نمیگم اون کارها خوب نبود اما به جاش الان چیزایی می دونم و تجربیاتی دارم که خیلی فراتر از اون کارهاست!؟ بعدم دنیا دو روزه ارزش نداره بچسبی اتفاقات ناخوشایند و ازشون کینه و عقده برای خودت درست کنی، بهتره دلت رو پاکسازی کنید سر عیدم هست همیشه میگن سال نو رو با دلی پاک شروع کنید با بخشش با سخاوت، این خیلی کوچکی هست که بچسبی به بدی هایی که این و اون در حقت کردن، آدم لازمه یه کم بزرگ تر بشه، بزرگ تر فکر کنه، بزرگ تر احساس کنه، آسون تر بگیره، رهاتر باشه؟! این سیاهی ها که در دلت جمع شده رو بریز دور دختر جون!؟
من باورت ندارم!
دیروزم تله پاتیت که خیلی ضعیف شده بود قطع شد!؟
دیگه نمی خوام خودم رو گول بزنم!؟
اون جور که من عاشقتم تو عاشقم نیستی!؟
نمی تونم به اون چشم ها که باهام حرف میزنه برسم!؟
حالا واقعا اون حال رو دارم!؟
دلم می خواد خنجر بردارم و سرم رو ببرم!؟
واقعا این چه کاری بود خدا با من کرد!؟
من دست خودم نیست که میام طرفت!؟
نمی تونم ازت فرار کنم!؟
پس خودم رو می کشم!؟
چون قلبم میگه برو مغزم میگه نرو!؟
البته هنوز جرئتش رو پیدا نکردم!؟
ولی این جور ادامه پیدا نکنه خودم رو خلاص می کنم!؟
دیشب این فکرها رو می کردم یهو آروم شدم!؟
اما از صبح باز دارم فکر می کنم و آرامم نشدم!؟
بارونم گرفت!؟
برم توی بیابون، زیر بارون، دخل خودم رو بیارم!؟
چه شاعرانه میشه!؟
اینا رو نوشتم باز آروم شدم!؟
حالم اصلا خوب نیست!؟
فقط خدا باید کمکم کنه!؟
فقط خدا باید دل تو رو باهام درست کنه!؟
فکرامو کردم و به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت بچه دار نشم!
چون بچه دار شدن هامونم از سر هوسه!
تنهاییم و بیکاریم!
با خودمون میگیم حالا یه بچه بیارم!؟
اصلا دوست داشتن هامونم هوسه!؟
دوست داشتن واقعی نیست!؟
آخه کی با هوس تونسته خوشبخت بشه؟!
هوس فقط بدبختی میاره!؟
ولی یه چیز خیلی قوی هست!؟
هر چقدر سرکوبش کنی قوی تر میشه!؟
تجربه ی من اینو میگه!؟
نمی دونم باید باهاش چه کرد!؟
چه تو غذا ، چه جنس مخالف، چه کار، هر چی!؟
حرف سر اینه که هدف هامونم هوسه!؟
سودای یه چیزی داریم!؟
مثل من که سودای زندگی خوب و آرامش و خوشبختی دارم!؟
واقعا خودم چه خیری از بچگی از زندگی دیدم!؟
که بخوام بچه دار بشم یه عمر درد بکشه!؟
قاتلم مگه!؟
حالا من می دونم باز هوا و هوسش میاد!؟
اصلا انگار عشق مرده، محبت مرده؟!
به هر کسی عشق نثار می کنی بهت بد می کنه!؟
پشیمونت می کنه!؟
جالبه که عشقتو می خوان اما نمی خوان بهت پس بدن!؟
یا باهات بدرفتاری می کنند!؟
مگه من گاو ده من شیرده ام که همین جور عشق نثار کنم و به خودم هیچی ندین!؟
معلومه آدم خسته میشه و نمی کنه!؟
خلاصه که می خوام تنها باشم!؟
ولی همین تنهایی هم باز گاهی اذیتم می کنه!؟
نمی تونم تو تنهایی مطلق باشم!؟
ولی واقعا هم نمی خوام برای مدت طولانی کنار کسی باشم!؟
هیچ فرقی نمی کنه کی باشه!؟
اصلا دلم به دل کسی بند نیست!؟
نمی دونم چی شد که این قدر ذهنم پیچیده شد!؟ از اول پیچیده بودم اما چند وقته خیلی پیچیده شدم!؟ دیدم دوستان دیگر هم از این مشکلات دارند برای همین در گوگل جستجو کردم که لینکاشو می گذارم!؟
یه چیزی که هست اینه که در همه ی مقالات می گفت ما نیازمند روابط عاطفی عمیق هستیم و خوب اکثرمون نداریم، اتفاقا باز دیشب خواب عشق عزیزم را دیدم دیگه کلا هر شب خوابش رو می بینم اونم خواب های پریشان البته دیشبی خیلی پریشان نبود ولی داستانی عجیب و غریب داشت، درستم یادم نمونده که تعریف کنم!؟
ولی خودم از دست فکرای خودم و ذهن خودم خسته میشم و مدیتیشن هم چندان روم اثر نداره، خوابم که دیگه جواب نمیده، می خواستم برم کلاس آنلاین یوگا ولی نشد فعلا پریودم، شنبه هم وقت دکتر زنان دارم برم ببینم چی میگه!؟ یه دکتر دیگه میرم داروهای قبلی که خوبم نکرد!؟ نمی دونم شاید مشکل من فقط همین مشکلات عاطفی باشه!؟
پرورش افکارhttps://parvaresheafkar.com/success-way/life/complicating-life/
بعدنوشت: این مقالات یک سوالی رو در ذهن من ایجاد کرد از یک طرف می گن محبت کنید و عاطفه خرج کنید از یک در طرف می گن در مشکلات و درامای دیگران غرق نشید؟! خوب آدم وقتی می خواد کمک کنه ناراحت میشه از سختی زندگی دیگرون؟! چه جوری نازاحت نشی و تحت تاثیر قرار نگیری ولی محبت کنی خوب محبت مکانیزمش همین جوریه دیگه تحت تاثیر قرار می گیری و می گی کمک کنم اگر برات تفاوتی نداشته باشه و ناراحتت نکنه که محبتت نمی تونه واقعی باشه؟! یا می تونه و من نمی دونم؟!
چند روزه احساس می کنم از اون حالت رباتی که ما رو برده بودن اومدم بیرون و احساساتم رو بیشتر حس می کنم!؟
فکر کنم همین که دیگه فیلم و سریال نمی بینم باعثشه چون مالتی مدیا روی من خیلی بیشتر از تکست اثر می گذاره!؟
البته فکر کنم الان که بهش فکر کردم باز رفتم تو اون حالت!؟ یه جورایی مسخمون کردن!؟
بعدنوشت: صبح شد و الان ساعت 10 هست و فکر می کنم حالت رباتیکم برگرده و دوباره برنامه ریزی خودکار داره اجرا میشه!؟