باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

قلبم زخمیست

قلبم زخمیست!

درد می گیرد

اما چرا؟!

چه اتفاقی افتاده است؟!

تو از دست من دلخور هستی؟!

تو را رنجاندم؟!

یا خودم خودم را رنجاندم؟!

خودم به قلبم بی اعتنایی کردم؟!

به آزادی اش

به شوق پروازش

به آرزوهایش

قلبم را در حصار گذاشتم تا از گزند دیگران حفظش کنم

نمی دانستم این باعث آزارش خواهد شد

و حال خودم هم نیز بد خواهد شد

قلبی که مهر نورزد دیگر قلب نیست

خاصیت و شادابی خودش را از دست می دهد

قلب من اینک گشوده شده است

جاری می شوم 

دریا می شوم

چراغی تابان

تو نیز مرا دریاب

می دانی!

می دانی که اگر نباشی قلبم پر پر می شود؟!

می دانی که تو عزیز قلب منی؟!

می دانی که خدا می خندد وقتی مرا در آغوش تو می بیند؟!

می دانی که سنگ را آب می کنی؟!

می دانی که آب ها را دریا می کنی؟!

می دانی که زمین خشک را سبز می کنی و می رویانی؟!

می دانستی؟!

اگر می دانستی ...

وای اگر می دانستی ...

جوانان به حال من و تو غبطه می خورند

پیران اشک می ریزند

و هیچ کس نمی داند چگونه دو نفر که تا به حال همدیگر را ندیده اند این طور هم را دوست دارند!؟

به قول خانم هایده

ببین دنیا نگام کن ببین عاشق ترینم

میان عاشقای دنیا کلام آخرینم


نه من 

نه تو 

فکر نمی کردیم این عشق به این جا برسد!

خدا می داند به کجا خواهد رسید!

قلبم نرم تر می شود

من باز کنارت گذاشتم و باز برگشتم!

می دانی هر بار که می روم و می آیم قلبم نرم تر می شود!

نمی دانم واقعا خیال کرده ام تو هم مرا دوست داری یا واقعا این طور است!؟

در هر حال این عشق دارد قلبم را نرم می کند

و اتفاقا به نظرم همین طوری بهتر است

دورادور و مجازی

آری امشب جنس دوست داشتنم تغییر کرده است

شاید کم کم قلبم گشوده شود

قلبم دریا شود

آرامش بیشتری بیابم

شاید کسی فکر کند در این روزهای نا به سامان چه جای عاشقیست؟!

اما اتفاقا عشق و عاشقی پناهیست برای دور ماندن از درد این روزها

دیگر فکر می کنم باید لطیف تر با تو صحبت کنم و ابراز علاقه ام آینه ای از قلبم باشد