باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

تا اینجا پدرم در اومده!؟

خوب من با خودم فکر کردم تا اینجا پدرم دراومده!؟

درسته که حالا خوبم و هر روز دارم بهتر میشم و انگار تمام اون اتفاقات خواب و خیال بوده ولی تمام اون اتفاقات برای نیمه ی اول راه بود و خدا می دونه نیمه ی دوم چه خبره و من طاقت نمیارم یعنی نمی تونم از پسش برنمیام تا همین جا که اومدم بسه!؟

دیگه می خوام یه زندگی عادی داشته باشم، نمی خوام زیر تیغ شمشیرش رقص کنان برم، نه رقص بلدم نه از شمشیر خوشم میاد!؟

خدا بهم رحم کرد و حالم رو خوب کرد، دیگه قدر حال خوبم رو می دونم و آرزوهای طول و دراز و باطل ندارم!؟