باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دنیای مسخره

 دقت کردید وقتی اعصاب نداره آدم دقیقا همون موقع یه چیزی پیش میاد که بیشتر اعصابت رو بهم بزنه!؟

دقت کردید انگار دنیا باهاتون لجه؟!

یاد یه خاطره افتادم یه روز رفته بودم سونوگرافی، شلوغ بود نسخه ها و دفترچه بیمه ها تو نوبت بود آقاهه اومد نسخه شو گذاشت جلوی همه بهش گفتم آقا صفه نسخه شو برداشت گذاشت انتها بعد یه خانمه با پسرش اومد ایشونم زرنگ بود همون کار رو کرد من که عصبانی شده بودم که مردم چرا این طورن این بار دیگه هیچی نگفتم آقاهه بهش گفت صفه ولی خانمه اصلا اعتنا نکرد، منشی هم اصلا عین خیالش نبود دفترچه خانمه رو برداشت نوبت بهش داد بعد بقیه رو راه انداخت خنده داریش اینجا بود که اون خانم و پسرش رفتن توی یکی از اتاق های سونو بعد شد وقت استراحت کسایی که سونو می گرفتن باز ما مجبور شدیم بشینیم منتظر تا بیان، بعدش که اومدن منشی گیج میزد هی از این اتاق میرفت اون اتاق آخرش می دونید چی شد اون آقاهه که می خواست جابزنه هم از من زودتر رفت تو اتاق سونو، بعد من رفتم تو اتاق سونوی دیگه هی می خواستم حرص بخورم هی می گفتم آروم باش همینه این مملکت یا باید با همه دعوا کنی که حقت رو بگیری یا بذاری و رد بشی تازه با خودم فکر کردم اون آقاهه حتما گفته چرا به من اعتراض کرد به خانمه نکرد!؟ اونم آخرش به مراد دلش رسید از من جلوتر رفت داخل توی دلش حتما خیلی خوشحال شده ولی لج بودن دنیا با من دقیقا توی این خاطره مشاهده میشه از این اتفاقا وقتی جوونتر بودم خیلی اتفاق می افتاد چند سالی که عقلم رو از دست داده بودم نمی افتاد جالبه نه؟ اون روزا عقلم کار نمی کرد که حرص بخوام بخورم اما دنیا باهام مهربون شده بود اما الان افتاده رو خط لجبازی منم نمی دونم ایراد از کجاست باید چی رو تو خودم تغییر بدم!؟

شما چه نتیجه ای رو از این داستان ها می گیرید!؟

نظرات 2 + ارسال نظر
خسته از عمری زمستان دوشنبه 12 دی 1401 ساعت 10:42

دقیقا همینطوره. هر روز برای من اتفاق می افته
خوش بحال اونایی که کلا عقل ندارن و به هیچی فکر نمیکنن

گویا به خاطر سیستم حکومتداری هست که مردم با هم این طور هستند رمان کوری رو بخونید و رمان 1984 و قلعه ی حیوانات رو

احسان یکشنبه 11 دی 1401 ساعت 08:55

آرامشت رو حفظ کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.