یادمه راهنمایی بودم توی یکی از کتاب های سعدی خوندم اون شخصی که شرش بیشتره، بیشتر بهش احترام بگذار تا از شرش در امان باشی، البته این رو واسه ی درباریان و پادشاهان گفته بود ولی من روی همه ی مردم اجراش کردم به خصوص مردا که اکثرا شرن، یه جور سیاسته دیگه البته اگر آدم محترمی ببینم واقعا بهش احترام می گذارم اما در پیش اکثر آدم ها به خصوص پسرها و مردها احساس امنیت نمی کنم و با اینکه خیلی آدم های بدی معلوم میشن بهشون احترام می ذارم تا برام شر درست نکنن چون مردهای ایرانی خیلی هم بدلج و بدغیض هستند و عقده ی زیادی از زن ها دارن و می خوان به زن ها زور بگن، نمی دونم مادرهای ایرانی با پسرهاشون چی کار می کنن که چنین دست گل هایی تربیت می کنند!؟
البته میگن روزگار عوض شده و مردها هم فهمیدن هر کار بکنن نمی تونن حریف عقل زن ها بشن و به نفعشونه مثل آدم با زن ها رفتار کنن تازه من خیلی از شیوه های زنانه خبر ندارم برای اینکه بچه بودم بین پسرها بودم و یه مدلیم بین دختر و پسر!؟
ولی باید بگم خیلی از این احترام گذاشتن به آدم های بد ضرر دیدم، مجبور بودم به هر خری احترام بگذارم استاد یا هر کسی که کارم پیشش گیر بوده و اونم حسابی گربه برقصونه و ما هم جرئت نداشته باشیم اعتراض کنیم چون بیشتر لج می کنن تقصیر اکثر زن هاست که این شیوه رو دارن و الکی مردها رو گنده می کنن که به خواسته ی خودشون برسن اگه همه ی زن ها با هم باشند این جوری نمیشه اما هیچ وقت همه ی زن ها با هم نمیشن!
در ضمن هر کسی احترام می گذاره که احترام دریافت کنه اگر شما به کسی احترام نمی گذارید و هنوز دیگران بهتون احترام می گذارند یا به خاطر خودشان است یا به خاطر اینکه خجالت بکشید و آدم بشید یا طرف خیلی بدبخت و فلک زده است که تجربه به من ثابت کرده این دسته از همه پدرسوخته ترن!
دیروز حالم الکی خوب نبود!
نشستم ذکر گفتم و مراقبه کردم!
بعد کود داده بودم به گلدونام!
تاریخش گذشته بود!
یه گلدونم داشت خشک میشد!
منم پیتوس ها رو همه شو قلمه زدم گذاشتم تو بتری آب!؟
امیدوارم ریشه بده!
خرابکاری بدی کردم!
اون دو تا گلدون دیگه سبزه اما رشد نمی کنه!؟
***************
امروزم الکی خوبم!؟
میگن نعمت اگر بعد نعمت میاد و تو نافرمان خدایی، باید بترسی!
میگن بهتره آدم تو همین دنیا مجازات بشه تا بمونه برای آخرت!
اونجا عذابش وحشتناک تره!
موضوعات عدالت و انسانیت خیلی پیچیده است!
خوبه قاضی نشدیم ما!؟
طرف کلی درس می خونه، کلی کار می کنه تا واجد چنین جایگاهی بشه!؟
آخرشم نمی تونه عادلانه رای بده!؟
بعد ما میشینیم راحت رای صادر می کنیم!؟
خودمو میگما!
گناه های خودمو پاک کنم شاهکار کردم!
خیلی ها خیلی راحت میگن گناهی ندارن!
گناه که حتما دروغ و فساد نیست!
گناه که حتما کلاهبرداری و رشوه نیست!
گناه می تونه این باشه که خود واقعیت رو نشون ندی!
توی دلت یه چیزی باشه روی زبانت چیز دیگه!
توجیهتم اینه که برای حفظ امنیت و سلامتی خودم این کار رو می کنم!
اما این کم کم عادتت میشه و یه روزی بیمارت می کنه!
بازم خودمو میگم!
آدمیزاد این طوریه که اگر گناه کنه و قسر در بره هی در گناهش پیشروی می کنه تا آخرش به مکافات دچار بشه!
بعد هی میگه چرا من خدا؟! چرا من!؟
غافل از اینکه باعثش خودت بودی!؟
آدمیزاد همیشه در غفلته!؟
از توی یه غفلت در میاد و بیدار میشه میره توی یه غفلت دیگه!؟
آدمیزاد همیشه نادانه!؟
هر چی چشمش باز میشه باز توی شرایطی قرار می گیره که یکی لازمه آگاهش کنه!؟
بعضیا دوست دارن غافل و نادان باشند، خوشحال ترن!
خوب انتخابشونه ولی بعد ازشون جواب می کشند!
چون که در حق خودشون ظلم کردند!
شرایط محیا بود که کمال پیدا کنند اما نخواستند!؟
من اینا رو دارم به خودم میگم ها!؟
چون که چند وقته درگیر نافرمانی خدا هستم!
روی گناه کردن هم اصرار دارم و ازش لذت می برم!؟
و هر کارم می کنم و هر اتفاقی میفته منو پشیمون نمی کنه!؟
انگار که دارم لجبازی می کنم و کیف می کنم!؟
در حقیقت هر اتفاقی برای ما میفته به اذن خداست و حکمتی داره!
چه اتفاق بدی بیفته چه اتفاق خوبی بیفته!
ولی من لجبازیم گل کرده که چرا فلان اتفاق بد برام افتاد؟!
مغرور شدم به خودم نسبت به خدا!؟
هر کار بکنی این دنیا آلوده ت میکنه!
حداقل خودمون خودمون رو آلوده نکنیم!؟
آخرش یه بلایی سرم میاد!؟
به جای اینکه برم دنبال کمالم، سرم گرم کارهای دیگه ست!؟
دقت کردید وقتی اعصاب نداره آدم دقیقا همون موقع یه چیزی پیش میاد که بیشتر اعصابت رو بهم بزنه!؟
دقت کردید انگار دنیا باهاتون لجه؟!
یاد یه خاطره افتادم یه روز رفته بودم سونوگرافی، شلوغ بود نسخه ها و دفترچه بیمه ها تو نوبت بود آقاهه اومد نسخه شو گذاشت جلوی همه بهش گفتم آقا صفه نسخه شو برداشت گذاشت انتها بعد یه خانمه با پسرش اومد ایشونم زرنگ بود همون کار رو کرد من که عصبانی شده بودم که مردم چرا این طورن این بار دیگه هیچی نگفتم آقاهه بهش گفت صفه ولی خانمه اصلا اعتنا نکرد، منشی هم اصلا عین خیالش نبود دفترچه خانمه رو برداشت نوبت بهش داد بعد بقیه رو راه انداخت خنده داریش اینجا بود که اون خانم و پسرش رفتن توی یکی از اتاق های سونو بعد شد وقت استراحت کسایی که سونو می گرفتن باز ما مجبور شدیم بشینیم منتظر تا بیان، بعدش که اومدن منشی گیج میزد هی از این اتاق میرفت اون اتاق آخرش می دونید چی شد اون آقاهه که می خواست جابزنه هم از من زودتر رفت تو اتاق سونو، بعد من رفتم تو اتاق سونوی دیگه هی می خواستم حرص بخورم هی می گفتم آروم باش همینه این مملکت یا باید با همه دعوا کنی که حقت رو بگیری یا بذاری و رد بشی تازه با خودم فکر کردم اون آقاهه حتما گفته چرا به من اعتراض کرد به خانمه نکرد!؟ اونم آخرش به مراد دلش رسید از من جلوتر رفت داخل توی دلش حتما خیلی خوشحال شده ولی لج بودن دنیا با من دقیقا توی این خاطره مشاهده میشه از این اتفاقا وقتی جوونتر بودم خیلی اتفاق می افتاد چند سالی که عقلم رو از دست داده بودم نمی افتاد جالبه نه؟ اون روزا عقلم کار نمی کرد که حرص بخوام بخورم اما دنیا باهام مهربون شده بود اما الان افتاده رو خط لجبازی منم نمی دونم ایراد از کجاست باید چی رو تو خودم تغییر بدم!؟
شما چه نتیجه ای رو از این داستان ها می گیرید!؟
من فهمیدم بسیاری از مشکلات من از مجبور کردن خودم یا لجبازی با کودک درون خودم ایجاد شده است!
نمی دانم این کودک درون ساز و کارش چگونه است اما خیلی قدرتمند است و ناراحت بودن خود را به شکل بیماری هایی که دارو رویشان اثر ندارد نشان می دهد.
کتاب های خودیاری برای بهبود کودک درونم خوانده ام اما انگار کافی نبوده است باید خیلی صبر و مهر و حمایت به کودک درونم بدهم چیزی که در کودکی از من دریغ شده است!
دیروز مادرم می گفت دوران فرزندسالاری شده است گفتم اگر فرزندسالاریست چرا تمام فرزندان حالا که بزرگ شده اند این طوری شده اند!؟