باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

خوابم نمیبره و دارم عقلم رو از دست میدم

خوابم نمیبره و دارم عقلم رو از دست میدم!؟

من فهمیدم چرا دیوونگی میاد سراغم برای اینکه همش فکر و خیال می کنم!؟

اما چرا این طور میشه!؟

یه بار توی تلگرام خوندم این قدر فکر می کنید که خودتون رو شستشوی مغزی میدید!؟

شبکه های اجتماعی هم خودش یه کارایی تو مغز می کنه!؟

من همیشه فکر می کردم مغزم رو دوست دارم اما به اونم ظلم کردم البته ناخواسته!

ولی دیوونه بودن یه حس خوبی داره از همه جا بی خبری! راحت زندگیت رو می کنی!؟

چیه عقل!؟ فقط باعث میشه آزار ببینی!؟ 

می خوام هیچی نفهمم!؟ خلاص!؟

اصلا بقیه فکر کنن دیوونه ام! متوهمم! به خودم دروغ میگم! انکار می کنم! سرکوب می کنم! دیگه چه فرقی می کنه!؟ برای خودم که فرق چندانی نمی کنه!؟ زندگی سیاهه!


در این شب سیاهم گمگشت راه مقصود

از گوشه ای برو آی ای کوکب هدایت


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر

کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست


برون آی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد