باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

عشق درد دارد!

عشق درد دارد!

دلت می خواهد دستش را بگیری ولی نیست!

دلت می خواهد ببوسیش ولی نیست!

دلت می خواهد صدایش را بشنوی که دارد با تو حرف می زند ولی نیست!

دلت می خواهد نگاهش کنی به چشم هایش نگاه کنی او نیز به چشم هایت نگاه کند ولی نیست!

دلت می خواهد نوازشش کنی ولی نیست!

دلت خیلی چیزهای دیگر می خواهد ولی نیست!

وقتی فکر می کنم شهادت امام علی است و من غرق در خیالات عشقی است خودم شاخ در می آورم!

ولی دست خودم نیست دیگر هیچ چیز مهم نیست!

جز معشوقت و حال خوبش و رضایت و خنده اش چیزی مهم نیست!

نمی دانم چه می شود و به کجا می رسد!

اما من باز عاشقم!

عاشق دو آتیشه هم هستم!

بیشتر از قبل، بیشتر از هر موقع دیگر!

جالبست که مسیر طی شدن عشقمان شبیه به هم است!

من بی تابم در عین حال بسیار آرامم!؟

این روزها آرامش خاصی را دارم!؟

عیسی مسیح این آرامش را به من داد!؟

ناگهانی!؟

قلبم ناگهان ریشه کرد در اعماق وجودم!؟

و به راستی دیگر ....

نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله چهارشنبه 23 فروردین 1402 ساعت 14:30 http://golneveshteshgh.blogsky.com

خیلی خوب بود

مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.