عشق درد دارد!
دلت می خواهد دستش را بگیری ولی نیست!
دلت می خواهد ببوسیش ولی نیست!
دلت می خواهد صدایش را بشنوی که دارد با تو حرف می زند ولی نیست!
دلت می خواهد نگاهش کنی به چشم هایش نگاه کنی او نیز به چشم هایت نگاه کند ولی نیست!
دلت می خواهد نوازشش کنی ولی نیست!
دلت خیلی چیزهای دیگر می خواهد ولی نیست!
وقتی فکر می کنم شهادت امام علی است و من غرق در خیالات عشقی است خودم شاخ در می آورم!
ولی دست خودم نیست دیگر هیچ چیز مهم نیست!
جز معشوقت و حال خوبش و رضایت و خنده اش چیزی مهم نیست!
نمی دانم چه می شود و به کجا می رسد!
اما من باز عاشقم!
عاشق دو آتیشه هم هستم!
بیشتر از قبل، بیشتر از هر موقع دیگر!
جالبست که مسیر طی شدن عشقمان شبیه به هم است!
من بی تابم در عین حال بسیار آرامم!؟
این روزها آرامش خاصی را دارم!؟
عیسی مسیح این آرامش را به من داد!؟
ناگهانی!؟
قلبم ناگهان ریشه کرد در اعماق وجودم!؟
و به راستی دیگر ....
خیلی خوب بود
مرسی