باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دام عشق

دیروز یه اتفاق عجیب افتاد من چند وقت بود فکر می کردم در دام عشق افتادم، داشتم آهنگ گوش می کردم و همین جوری زمزمه می کردم بعد شیطنتم گل کرد با اسم معشوقم آهنگ رو خوندم بعد بیشتر شیطنتم گل کرد رفتم روی رکوردر گوشی ضبط کردم ببینم صدام چطوریه و ... همون جا دیدم یه فایل هست مال من نبود نمی دونم از کجا دانلود کرده بودم رفته بود اونجا تو رکوردهام!؟

خلاصه گوشش کردم در مورد حلال کردن بود و من فهمیدم حق یک نفر به گردنمه، این عشق ما قبل از من عاشق یک خانم دیگه بود و داشت موازی با دوتامون جلو می رفت نمی دونم شاید فکر می کرد ما حسودی کنیم بهم و بیشتر بهش محبت کنیم و بریم طرفش اما فکر کنم عاقبتش این شد که هم من ولش کردم هم اون خانم!؟ خلاصه که انگار به اون خانم بدهکارم و باید منو ببخشن!؟

 تازه من از دیروز عصر دیگه در دام عشق نیستم صبرم کردم که شاید احساسم موقتی باشه اما هنوزم در دام نیستم به جاش در یک دام بزرگترم، واقعا همزمان در دو تا دام بودن خیلی سخت بود یکی می کشیدت این ور یکی می کشیدت اون ور!؟

شاید فکر کنید جفنگ میگم آخه با حالت طنزم گفتم ولی همه ش واگعی بووووود! دلم براش تنگ میشه!؟ خیلی سختی کشیدم ولی الان که فکر می کنم شیرین بود!؟


بعدنوشت: الان باز یه حس دیگه دارم، قابل وصف نیست ولی انگار تسلیم شدم، می دونید یه جا خوندم تو متون قدیمی میگن در عشق های قدیمی، عاشق که آقا باشه رنگش زرد میشه و معشوق که بنده باشم سرخ میشه!؟ والا من چند وقته سرخم نمی دونم واسه اینه یا نه!؟ اوشونم زرد و لاغر و تکیده شده دلم براش می سوزه ولی تقصیر خودشه!؟ یه حس لطیف دارم انگار یه چیز لطیف اومده دستم رو گرفته!؟ واقعا سر از این حال های خودم در نمی آورم خدا یا!؟ واقعا نمی دونم باید چه کار کنم!؟


بعدنوشت بعدی: دیگه می خوام بعد از شنیدن این صوت دعا، گناه و اشتباه نکنم ولی خیلی باید حواسم جمع باشه من یه سری عادت ها از بچگی دارم و باید مواظب باشم اونا خودکار عمل نکنن بی فکر انجام میدم و برای همین گند می زنم به خودم و دیگران، باید قبل هر عملی تامل کنم و مکث و فکر کنم!؟

به عشق معشوق

میگن نماز رو نمی فهمیم عربیه، فلسفه ی روزه چیه؟ و ...

من بهتون میگم که به جای فلسفه بافی از ذر عشق جلو برید، خدا دوست داره ما این جوری باهاش ارتباط بگیریم شاید مسخره باشه اما وقتی عاشقی هر چی معشوقت بگه میگی چشم رو تخم چشام، خوب اولین قدم نماز هست بعد یواش یواش چیزای دیگه هم اضافه میشه مثلا من باید حضور داشته باشم و سکوت کنم خیلی کار مسخره ای هست میگی سکوت کنم که چی بشه؟ ولی همین قدم ها رو یکی یکی باید برداشت، معشوق ما نازش زیاده با هر کی هر کی حرف نمی زنه باید نیست بشی براش، در این حده افتاد؟!

پس هیچ آداب و ترتیبی نجو ، هر چه معشوق می خواهد بجو

دیگه من نمی دونم چرا خوشش میاد عربی با لهجه فارسی یا ترکی یا کردی باهاش حرف بزنی، شاید همون عربی شکسته رو دوست داره مثل مادری که حرف زدن بچه شو دوست داره و فقط خودش می فهمه بچه چی میگه!؟

عشق و عاشقی

امروز روی یه وبلاگی خوندم که عشق خاطره ی خیلی خوبیه، بیشتر عشق ها به سرانجام نمیرسه به خصوص عشق اول اما همیشه تو ذهنت و قلبت می مونه و یک نفر دیگه هم تو در ذهن و قلبش می مونی و با یاد تو شاد میشه!

والا من که الان به این نتیجه رسیدم چرا عاشق شدم؟! عاشقی اصلا به درد نمی خورد! تا چندی پیش از عشق اولم عصبانی بودم الانم از همه شون منتفرم :/

نه الکی گفتم متنفر نیستم اما یادشون میفتم شادم نمیشم، خاطره ی چندانی که با هم نداشتیم، هیچ وقت هیچ مردی حرف عاشقانه ای به من نزده، من برای خودم عاشقشون میشدم، بعد یه کم می شناختمشون و بعد خودم پشیمون میشدم و می گذاشتمشون کنار و این کار رو بارها کردم و خودم رو تو هچل انداختم، چون از لحاظ روانی آسیب دیدم!

خوب میگن شما هر جور باشید یه آدم همون جوری رو جذب می کنید و من تا همین چند سال پیش از احساسات بیزار بودم و آدم منطقی بودم بعد توقع عشق و عاشقی داشتم! 

چند سال پیشم که کمی به احساسات رو آوردم و باهاش آشتی کردم باز هم اون طور لطیف و پر احساس نشدم، به نظر من دنیا سخت تر از اونی هست که بخوای احساسات به خرج بدی، آدم های احساساتی رنج مضاعف می کشند البته من ذاتا احساساتی هستم اما سعی کردم در زندگی روزمره زیاد بهش بها ندم چون کسی به احساسات آدم بها نمیده!

خلاصه که الان مثل چی از عشق و عاشقی هام پشیمونم اما با خودم فکر می کنم کس دیگری هم نبود که بخوام بهش فکر کنم، یا من نخواستمشون یا اونا منو نخواستن!

من واقع بین نبودم فکر می کردم همه چیز ظاهر نیست برای همین خودم رو نمی آراستم و اتفاقا بیشتر مردم هم عقلشون به چشمشون هست اینو وقتی که چاق شدم فهمیدم البته من فکر می کردم بالاخره یکی پیدا بشه که مثل خودم فکر کنه که نشد!

به نظر من یا باید ازدواج خوب کنی یا اصلا ازدواج نکنی الکی ازدواج کنی که بالاخره ازدواج کرده باشی به درد نمی خوره، یه زندگی الکی مثل بیشتر مردم بکنی به درد نمی خوره!

خلاصه که همه اینا رو گفتم که بگم بر خلاف اون چیزی که تو اون وبلاگ نوشته بود خاطره ی خوبی برای معشوق هام یا عاشق هام به یادگار نگذاشتم تو دلشون یاد من میفتن فحش میدن خخخخ!

عاشق اگر عاشق باشه!

عاشق اگر عاشق باشه، هر جفایی معشوقش بکنه ناراحت نمیشه، اگر بهش درشت گفته بشه ناراحت نمیشه، اگر سرش بلا بیاد تحمل می کنه، چون تهش رو می دونه، وصال یاره!

حالا اگر این معشوق خدا باشه، خیلی کار سخت تر میشه چون هر چی معشوق دارای صفات پسندیده بیشتر باشه، رسیدن بهش سخت تره، نازش بیشتره! 

گرچه باید از بیابان ها عبور کنیم و وصال یار بس بعید به نظر میرسه و خار مغیلان هم زخممون می کنه اما به قول خواجه حافظ شیراز، غم مخور، به زحمتش میارزه! ممکنه اولش ناراحت بشی اما بعدش نرم میشی!

یه روز آخرش میگی:

مژده بده مژده بده یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم او برد به خورشید مرا

عاشق شدن و نظم

من قبل از عاشق شدنم یه نظمی داشتم نمیگم پشتکار و تلاشم زیاد بود اما بازم نظم داشتم اما وقتی عاشق شدم کنترل همه چیز از دستم در رفت، یعنی کلا دیگه اون آدم سابق نبودم، مغز و ذهن و قلبم تغییر کرده، الانم با اینکه سال ها از اون موقع می گذره هنوز نمی تونم نظم به زندگیم بدم، هیچی نمی خوام جز معشوقم، دیگه هیچی برام مهم نیست حتی اونم برام مهم نیست، حال عجیبی دارم، انگار یکی داره گلوم رو فشار میده!؟

رو این حساب گفتم که بگم من نمی تونم به زندگیم نظم بدم، حتی نمی تونم به آرزوهام برسم، باید دنیا رو با تمام خوبی هاش و بدی هاش ترک کنم، یعنی بزارم کنار!؟ آه، درد من هیشکی نمی فهمه جز یه عاشق دیگه، من باید همین جوری عین دیوونه ها باشم!؟