من همیشه تنها ماندم از همان بچگی به این صورت بود آدم ها بهم حمله می کنند نمی دانم چرا!؟
من با آن ها خوبم اما آن ها نمی توانند انگار خوبی من را ببینند بهم حمله می کنند و من هم نمی خواهم مثل آن ها حیوان وحشی باشم و خوب از آن ها فاصله می گیرم!
از طرفی بین مذهبی ها و غیر مذهبی ها هم تنها هستم حالم از تظاهرها و ریاهای مذهبی ها بهم می خورد و نزدیکشان نمی شوم از طرفی غیر مذهبی ها هم افکار مرا قبول ندارند و با هم اصطحکاک داریم در نتیجه باز هم تنها می مانم!؟
مشکل من این است که از اول نخواستم همرنگ جماعت شوم و تاوانش طرد شدن و تنهاییست!؟
نمی دانم این همه سال تقلا کردم و گشتم و کسی را پیدا نکردم چرا باور نمی کنم سرنوشت من تنهاییست!؟ قبولش نمی کنم هنوز به آدم ها امید دارم ولی نباید داشته باشم آدم ها امتحانشان را پس دادند!؟
دقیقا، منم نه مذهبیم، نه خالی از مذهب. با هرفردی باشم، باهاش گرم میگیرم. برای معاشرت با آدما نیازی نیست که باهاشون همعقیده باشی. مگر عقایدی داشته باشن که بهت ضرر برسونن.
من نمی تونم با هر کسی گرم بگیرم!