باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تنها ماندن

من همیشه تنها ماندم از همان بچگی به این صورت بود آدم ها بهم حمله می کنند نمی دانم چرا!؟

من با آن ها خوبم اما آن ها نمی توانند انگار خوبی من را ببینند بهم حمله می کنند و من هم نمی خواهم مثل آن ها حیوان وحشی باشم و خوب از آن ها فاصله می گیرم!

از طرفی بین مذهبی ها و غیر مذهبی ها هم تنها هستم حالم از تظاهرها و ریاهای مذهبی ها بهم می خورد و نزدیکشان نمی شوم از طرفی غیر مذهبی ها هم افکار مرا قبول ندارند و با هم اصطحکاک داریم در نتیجه باز هم تنها می مانم!؟

مشکل من این است که از اول نخواستم همرنگ جماعت شوم و تاوانش طرد شدن و تنهاییست!؟

نمی دانم این همه سال تقلا کردم و گشتم و کسی را پیدا نکردم چرا باور نمی کنم سرنوشت من تنهاییست!؟ قبولش نمی کنم هنوز به آدم ها امید دارم ولی نباید داشته باشم آدم ها امتحانشان را پس دادند!؟

من حرصم میگیره!

من از بچه مقدسا حرصم می گیره یعنی حرف زدنشون، اداهاشون، ریاهاشون، پز دادن مذهبیشون، خودشون رو حق پنداشتنشون و ... حالم بهم می خوره!؟

از بچه های که خیلی دیگه بازند هم حرصم می گیره، طرف میاد از رابطه ش تعریف می کنه، ولخرجی می کنه و پز میده ولی گشنه است یه ماشین می بینه یه پسر می بینه یه دختر می بینه دهنش وا می مونه!؟

از نظر من اینا دو سر یک قطبند که جفتشون در گمراهی هستند حالا شما میگید آزاد باید آدما رو گذاشت خوب آزاد باشند اما اونا دست از من بر نمی دارن! میان می خوان تو رو هم مثل خودشون کنن! میگن تو اشتباه می کنی! نمی دونی نمی دونی ما چه لذتی می بریم! خوب لذتتون مال خودتون!؟ میگن زندگی راه و روشی هست که ما داریم! خوب راه و روشتون مال خودتون منم راه و روش خودمو دارم آخرش معلوم میشه روش کی خوبه!؟