باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

خدا رو نمی شناسم!

امروز خیلی فکر کردم، دیدم خدا رو نمی شناسم و دنیا رو هم نمی شناسم و توقعم از زندگی و خدا یه چیز واهی بوده، در صورتیکه تجربه یه چیز دیگه میگه!

تو جلسه ی تعلیمی، بچه ها وقتی دعا و شکرگزاری می کنند حسشون به خدا با هم دیگه فرق می کنه اما خدا رو یه موجود بزرگ و قوی می بینن اما من خدا بهم خیلی نزدیکه، یه دوسته، اون موقع که دوست شدیم من خیلی کم سن بودم اونم به اندازه ی من کوچک شده بود اما حالا دارم درک می کنم که خیلی بزرگه و در فهم من نمی گنجه، خیلی جاها احترامش رو نگه نداشتم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.