باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

بزرگی

همیشه دوست داشتم وقتی کسی بهم بدی می کنه من با بزرگی جوابش رو بدم، پیش خودم فکر می کردم هم خودم رو نشون میدم هم اون فرد متحول میشه ولی هیچ وقت چنین اتفاقی نیفتاده، من یا عصبانی شدم یا مسخره ش کردم یا سکوت کردم یا ...!

اگه منظورم رو می خواید بدونید از بزرگی چیه، یه تیکه از دعاهای امام سجاد رو می زارم تا متوجه بشید، قدرت یعنی این! حرف حساب یعنی این!


خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و مرا به این اموری که از تو می‌خواهم پایدار و استوار دار:
ایستادن در برابر کسی که به من خیانت کرده، با سلاح نصیحت و خیرخواهی؛//پاداش دادن به کسی که از من دوری جسته، با نیکی و خوبی؛//جزا دادن به کسی که مرا از عطایش محروم ساخته، با بذل و بخشش؛//تلافی کردن نسبت به کسی که با من قطع رابطه کرده، با صله و پیوند؛//مخالفت ورزیدن با کسی که از من غیبت کرده، با نیکو یاد کردن از او؛//به جا آوردن سپاس، در برابر خوبی و چشم‌پوشی از بدی.

داستان عیسی، عابد و جوان


روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت.
در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند.
همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:

ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و تکبرت ، اهل دوزخ!

داستان توبه نصوح


مرد جوانی که چهره و صدایی زنانه داشت سالها در حمام' دلاکی زنان می کرد و کسی از راز او با خبر نبود ! اگر چه چهره و صدایی زنانه داشت اما مردی کامل بود !
بارها توبه کرده اما نفس شریرش او را به آن کار واداشته بود ! روزی از عارف صاحبدلی خواست تا برای او دعایی کند ! آن عارف راز او را می دانست اما به روی او نیاورده و دعایش از هفت گردون گذشت تا کار آن جوان ساخته شد !
روزی گوهری از گوشواره دختر پادشاه در حمام گم شد . فریاد زدند که : برای تفتیش و جستجو همه عریان شوید چه پیر چه جوان ! نصوح از ترس رنگ پریده و لب کبود به خلوتی پناه برد!
مرگ را پیش چشم خود می دید. گفت : بارخدایا ! بارها توبه کرده و شکسته ام اگر نوبت من برسد جان من چه سختیها که خواهد کشید ! کاش مادرم مرا نمی زایید یا شیری مرا می خورد ! از من چنان کارهای زشتی سزاوار بود و از تو بخشش و کرم و رحمت ! اگر این بار از این بلا نجات یابم دیگر هرگز گرد این کار نگردم اگر بار دیگر توبه ام شکستم دیگر دعای مرا مشنو !
در میان ناله و یارب یا رب او ناگهان فریاد زدند که: همه را گشتیم نوبت نصوح است !!
با شنیدن آن ' نصوح از ترس از هوش رفته و روح و جان و عقلش به حق پیوست ! چون جانش از خود فانی شد کشتی شکسته اش در کنار دریای رحمت الهی اوفتاد !
در همین هنگام گفتند : او را نگردید که گوهر پیدا شد ! بعد از آن یک یک به پیش او رفته از او حلالیت خواستند که ما را ببخش چون به تو گمان بد بردیم ! هر چه آنها می گفتند او در دل خود میگفت : خبر ندارید که صدچندان بتر از آنم که شما گمان کردید !
نصوح بیش از همه در مظان اتهام بود زیرا بیش از همه به دختر پادشاه نزدیک بود . اما آنها ابتدا به سراغ او نرفتند تا هم حرمت او را پاس داشته باشند و هم اگر او برداشته در این فاصله آنرا جایی بیندازد !!
بعد از آن آمده و به نصوح گفتند : دختر شاه تو را میخواند تا سر و تنش را بشویی و جز تو دلاک دیگری را نمی خواهد! نصوح گفت : بروید که دست من از کار شد! نصوح امروز بیمار است !! او در دل خود می گفت : من هرگز وحشت و تجربه ای که بر من گذشت را فراموش نخواهم کرد و به همین سبب دیگر به آن کار رجوع نخواهم کرد !

من بمردم یک ره و باز آمدم
من چشیدم تلخی مرگ و عدم
توبه ای کردم حقیقت با خدا
نشکنم تا جان شدن از تن جدا
بعد آن محنت کرا بار دگر
پا رود سوی خطر ؟ الّا که خر

مولانا / مثنوی دفتر پنجم

در نور قرار دادن

حتما شما هم در زندگیتان آدم هایی بودند که بهتان بدی کردند و آسیب های بدی به شما زدند و ازشان کینه و تنفر دارید و نمی توانید ببخشیدشان!

دوستی به من پیشنهاد داد این آدم ها را در نور قرار دهم اگر کلاس یوگا رفته باشید با این عبارات آشنایی دارید!

من این کار را کردم و حسم به این آدم ها تغییر کرد و احساس شادی و سبکی کردم حتی قبلش می خواستم برایشان دعا کنم نمی دانستم چه بگویم اما وقتی در نور قرارشان دادم باب دعا هم باز شد!

امیدوارم با این راه حل به آرامش و صلح برسید!

دوستی با خدا

بعضی از اوقات خداوند بعضی از بندگانش را انتخاب می کند برای دوستی با خودش و چه افتخاری بیشتر از این است که پادشاه عالمیان یک انسان را به دوستی خود بگیرد، اگر کسی چنین فضل و عطایی نصیبش شود بی شک خوشبخت ترین انسان ها و موجودات خواهد بود.

در واقع خداوند به شما بار داده است که به درگاهش بیایید و هر چه می خواهید بگویید و خداوند که پادشاه و دانای کل است به اندازه ی شما می شود و با شما یکدلانه ارتباط می گیرد و خود می گوید هیچ آداب و ترتیبی مجو، هر چه می خواهد دل تنگت بگو!

دعا و نیایش، یک سبک مشخص ندارد و هر کس می تواند با زبان خودش البته مودبانه با خدا صحبت کند و بزرگترین کاری که دعا و نیایش می کند دل انسان را آرام می کند!

البته گفته اند در مدارج بالاتر بارگاه خداوند جای گفت و شنید نیست بلکه باید آنجا با تمام اعضای وجود، چشم و گوش باشی، برای همین مراقبه و سکوت، عبادتی بسیار پیشرفته است و اینکه دوستان خدا در مراقبه و سکوت چه چیزی درک می کنند خدا داند، انسان های کمی به این مهم می رسند و البته برای نامحرمان یعنی انسان های عادی این احوال خود را بازگو نمی کنند، برای ما همین دفتر و قلم و نوشتن برای خدا کفایت می کند ضمن اینکه فرقی نمی کند کجا باشی و چه کسی باشی نوک قله یا قعر چاه می توانی با خدا ارتباط بگیری، خدا همیشه حاضر است و سیگنال ها را دریافت می کند!